يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ سودای خیال شاعر زهره زاهدی
|
|
شکوفه ای
تن می سپارد به برف
|
|
|
|
|
از پشت پنجره دیدم نگاهت را
|
|
|
|
|
برگ به برگ
ترنم زیبای عاشقی ست
|
|
|
|
|
نگاهم به درخت انار چشم می بندم در سکوت شوق روزگار کودکی چیدن بادکنک های آویزان از سق
|
|
|
|
|
در فصل کوچ کسی به فکرپرستویی پر شکسته نیست که در شیروانی خانه ی پیرمردی خسته،جا مانده کسی
|
|
|
|
|
دلم می گیرد ، از ناباوریها از هجوم تلخ غفلت به روح باصفای عشق حرمت کجایی باغبا
|
|
|
|
|
آرام ، نخواهد خفت آنکه میدارد روا خشم و ستم بر خویش و بر هم کیش خویش نیست، این
|
|
|
|
|
سخت است که مثل بادبادک مزه ی پرواز را بچشی، امًا هنوز اسیر بند باشی سخت است درخت باشی
|
|
|
|
|
آدمک شارژی ،
مثل هر روز بر می خیزد
رخت و لباس بر تن،
در
|
|
|
|
|
شب از راه می رسد دوباره، همراه می شوم با جادوگر خواب در سفری به سرزمین رویاها آنجا همه چ
|
|
|
|
|
قسمت نبود که باهم، اوج بگیریم تا آسمان تا کهکشان هزار ستاره قسمت نبود تن بسپاریم به رود
|
|
|
|
|
درد یعنی شکستی در کمر از فشار فقر و نیز درماندگی درد یعنی زخم صورت، زخم دست کودکی در کم
|
|
|
|
|
بیزارم از بودن اما نبودن عادت، این ریاکار پلید پیله ای گرد تنهائیست حاصلش امًا، پ
|
|
|
|
|
می خواهم بنویسم ولی آزاد نمی خواهم اسیر بند و قافیه باشم یا که ایهام و تضاد فقط بنویسم آنچه
|
|
|
|
|
ایستاده ام تنها، در دشتی سبز و بزرگ زیر آسمانی آبی و پهناور با دستانی بسته مهر سکوت بر ل
|
|
|
|
|
سر میزنم به باغ خاطرت پشت پرچین خیال، محو تماشا می ایستم سرو قامتت را می بی
|
|
|
|
|
به آب دیده وضو میکنم و آیه به آیه میخوانم تا ختم کنم نگاهت را...
|
|
|
|
|
آسمان ،همه جا یک رنگ نیست انعکاس دشت خون، لاله پرپر
|
|
|
|
|
شورش می کنند یاخته های تنم در نبودنت... سرود درد می خو
|
|
|
|
|
ریشه دارد در خاک این بید کهن، به ژرفای تاریخ... پیکر
|
|
|