سه شنبه ۲۰ شهريور
اشعار دفتر شعرِ غربت چراغ ها شاعر فردوس اعظم
|
|
اینجا فلسطین است!
جاى که دست شوم یهودان بدسرشت
خونریز می شود
|
|
|
|
|
اين جا كسى براى دلى غم نمى خورد
يعنى كه خانه هاى دل ما ز هم جداست
|
|
|
|
|
از تو تنها به خودت شعر و غزل می گویم
تا زمانی به دلم عشق نشیمن دارد
|
|
|
|
|
پروا مكن به خشکی این كوچه هاى شعر
در شهر ما شهامت باران
|
|
|
|
|
این شعر در ستایش روح بزرگ توست
آری ،غزل برای تو منظوم شد رفيق
|
|
|
|
|
گفتم دگر طلاق دهم شعر و شاعرى
يعنى كه ترك خواندن حافظ كنم،نشد
|
|
|
|
|
به افتخار روز میلاد دخترم الهه
|
|
|
|
|
می تكانم هرچه غیر از عشق را از سینهام
|
|
|
|
|
همچو صد گیس سمای، لیک در نزدیک من
لطف کن از سرنوشت رنگ ها چیزی مگو
|
|
|
|
|
زندگی کند دعوت شعر را به ذهن من
ناز می کند گاهی، بی خبر نمی آید
|
|
|
|
|
نوروز به همه پارسى زبانان جهان خجسته باد!
|
|
|
|
|
میترسم از تهاجم صیاد دیده هات
در چشم آهووانت آیا پلنگ نیست؟
|
|
|
|
|
در ما هزار صورت دگر نهان شده
دردا ز چهره سازی انسان دلم گرفت
|
|
|
|
|
بر مسجد و محراب شما پا نگذارم
وقتی که سخن های شما بهر ریا شد
|
|
|
|
|
هیچ کس فکری برای مردم تنها نکرد
ازدحام بیکسی را یک دل غمخوار کو
|
|
|
|
|
ای که خاطرخواه اشعار پریشان منی
خاطرت را شعر من آزار کرده، معذرت
|
|
|
|
|
آينه هم به خدمت شیطان نشسته است
|
|
|
|
|
بهار ناشر اشعار سبز و زیبایست
كه در جریده او ثبت نام باید كرد
|
|
|
|
|
قبلا فضای شعر و غزل عاشقانه بود
حالا چرا فضای غزل ها سیاسی اند؟
|
|
|
|
|
برای آن که تو فرمانروای دل باشی
ترا به شهر غزل شهریار خ
|
|
|
|
|
شعر مرا بگیر و برای خودت بخوان
تحسین و دلنشین و...دیگر بیش از این مگو
|
|
|
|
|
دلگیرم از حکومت سرمای فصل دی
پیغام روح بخش بهاران بیاورید
|
|
|
|
|
بیش از اندازه تو را می طلبم ،عیب مگیر،
كاین زیادتطلبی خاصیت ذات من است .
آن قدر در نظ
|
|
|
|
|
آهنگ غم به شانه شعرم نشسته است
اما به احترام شما شاد می زنم
|
|
|
|
|
پیراهنیست شعر من، امّا که خط خطیست
لطفی کنید و شعر مرا هم اتو کنید
|
|
|
|
|
در پشت ما ورق ورق افسانه بافتند اما به روی ما همه لبخند می زنند
|
|
|
|
|
بیا با هم بودن را جشن گیریم
|
|
|
|
|
دریغ شهر سمرقند و هم بخارایم
دوباره کاش، خدایا، از آن ما میبود!
|
|
|
|
|
میشود آیا نظام زندگی را زد به هم
در نمکدان هایمان جای نمک هم قند کرد؟
|
|
|
|
|
بگو، آیا زمستان میتواند؟
به این دستان سرد و پاک و اسپیدش
سیاهی تن دنیای چرکین را بشوید؟
|
|
|
|
|
شکست شیشة دل ها هنر نیست
هنر آزار روح همدیگر نیست
|
|
|
|
|
یعنی کسی به قدر غزل ها نمی رسد تنها تو می دهی به غزل های من بهاs
|
|
|
|
|
برگشت خورده ى،هر جا که رفته اى
عزم سفر مکن با پای ماندني
|
|
|
|
|
آمدم حالا که تا حرف دلم را گویمت باورم کن بعد این دیدار، می خواهم روم
|
|
|
|
|
این که من بى خوابى هايم را را درون این غزل جا نمودم ،زان که هر شب خواب میخواهم که نیست
|
|
|