سلام نمیدانم بر گشتنی خواهد بود یا نه به هر حال خواستم برای جبران لطف دوستانم که هنوز فراموشم نکردند به هیچ بهانه ای با نام آخرین شعرشان که منتشر کردند شعری بسرایم تقدیمشان امید قبول افتد
ساعت صفر درجه فارنهایت معکوس میرود
کمک خلبان دلم گیج و منگ میزند
اصلا نمیداینم در چند هزار پایی از زمینی
صدایی از دور میآید فقط انبار نرو
و بودن ما در رفتن ماست
نگاه کن حتی زمان هم میرود
اما هیچ چیک بدون دستان ات معنا ندارد وقتی میروی انگار میآیی وقتی میآیی گویا میروی
ده درجه در مدار بیست و پنج اوج میگیریم
هوا مه آلود است
نگاه کن این خورشید نیست از دور میاید
شاید آسمان به وقت شعله رعد های را پک میزند
این کابین ما هم درست شبیه دنیا دیوانگان است کاش دل اشک داشت یا نه اشک دل داشت
یا اصلا کمک خلبان یک بسته ....بد آموزی نشه وینستون داشت سه پک ....
جلو را بپا کوه یخ بود درست به رنگ خون
امان از این باد غارتگر
دلم یک لقمه پنیر میخواهد زیر درخت نارون مادر بزرگ
گناه سیب بود که ما خط پروازم را گم کردیم
آهای یک نفر نیست شیوه چشمانش کاری کند موتور سمت راست روشن شود
خودمانیم عشق مجازی هم درد ها ش بد جور واقعیست
آوای دریا من دارم حسش میکنم
یعنی آسمان هم دریا داره
کاش باران بودم چرخی دور بر میزدم آخر روی گونه تو جان میدادم
کاش گاهی یکی باشد ته لالایی شب را برات تکرار کند
من اهل حاشیه نیستم
فقط خیلی دوست دارم سه نفر خیلی دوست داشته باشد
خیلی یعنی با همه بدیها
هوی جلوت را بپا کاپیتان
داری رویا میبینی
سخت مثل دیوار
خسته مثل دیوار
افتاده مثل ...
کاش میشه روی ریل پرواز کنیم
گمانم کم کم دارم دیونه میشم
آخر رازی فراموش شده میشویم در این نا کجا آباد
شاعر چه واژه غریبی
آخرا مرا به دلخوشی اعصای کدام پیامبر اینگونه در ازدحام هبوط رها کردی
دستی نیست من دارم سقوط میکنم تنها سه دست گرم ..
ل ط ف ا
حال مادر کر و لالی را دارم که بچه اش را در وسط جمعیت گم کرده ....
دوستتان دارم که بودین
بسیار زیبا و غمگین بود
"تا سروده هایت هست
خودت هم هستی
این نیز بگذرد"
بعضی از دوستان حواس بجایی ندارند
وقتی نبودی مرتببهانه جویی می نمودند
که چرا مسیحا نیست؟
و اکنون حتی سری به سردوده هایت نمی زنند
عجب بی معرفت هایی هستند؟