یک
آمدی خوش آمدی گم کرده بودم ماه را
راه را گم کرده بودم داغ یک همراه را
سایه را آتش زدم اما سیاهی گم نشد
گم کند هر کس دل افسرده ی خودخواه را
جان چه بود افتاده بود از پیکر عصیان من
بر روان خورده صیقل آتش خرگاه را
می کشم بر شانه ی افتاده ام بار گناه
بی نفس تا آسمان رفعتت درگاه را
وقت بودن در کنارت خستگی با من نبود
رفتی و همسایه کردی با دل و جان آه را
آه را گم کرده ام از خاطرم روی تو را
باد سرگردانی ام آتش زده سیماه را
ماه را گم کرده ام از آسمان پاکی ام
می برد باد هوس آن نغمه ی بیگاه را
............
دو
باشد برو بی تاب تو من نیستم
هر کس پی مهتاب تو من نیستم
من خود برای خود، پیِ آزادی ام
بیدارم و در خواب تو من نیستم
نه لاله ام در بند خاک سرخ تو
نه تشنه ی سرخ آب تو من نیستم
در خون من خیمه زده نبض غرور
جان داده با مضراب تو من نیستم
پروانه ام پژواک من بی تابی است
گم گشته در گرداب تو من نیستم
در چشم هایم ماهی سرزندگی ست
افتاده در قلاب تو من نیستم
لبخند خورشید است لوح سینه ام
نیلوفر مرداب تو من نیستم
آن مرغ های در قفس من نیستم
آن عشق های بی نفس من نیستم
هستم ولی در خاله بازی های تو
خوابیده بر پای عروسک نیستم
در عشق بازی ها چراغ خانه ام
در خیمه شب بازی ملیجک نیستم
آتش فشان رنج و دردم کوه صبر
در دشت ماهت من مترسک نیستم
در تنگناها در نبردم رستم ام
بند دد و دیو ملوسک نیستم
چشمان سبز روشنم عین جواب
همراز پرسش های پیچک نیستم
ساده بگویم ساده ام بی ادعا
من قهرمان خارخاسک نیستم
آیینه ی شعرم شعورم آرزو ست
آیین مهرم مهر و شورم آرزو ست
روشن ضمیرم از سلال پاکی ام
فرزند عشقم از زمین خاکی ام
هرگز نبینم دست بد حاکم شود
چون از تبار رفعت و بی باکی ام
سرخ و سفید و سبز، من ایرانی ام
زاییده علم از مشرق چالاکی ام
فرزند عزت، سر به دارم، سرفراز
تا سر به راه فطرت ادراکی ام
من دور او، هستی به دور هر دو مان
در گردش و یعنی که من افلاکی ام
قرآن کتابم مصطفی پیغمبرم
اهل نماز و روزه ام، امساکی ام
در صحن عاشورا غروب فکر من
در حالت بهت و عزا غم ناکی ام
چشم انتظار رجعت بی داری و
نقش ازل بر سینه ی حکاکی ام
بر دامن واژه بلور اشک من
آورده اشک از چشمه ی پر مشک من
محبوس سینه صبر را تا کی کنم
این ناقه را باید که آخر پی کنم
...........
پیشاپیش از مهر و لطف همه ی دوستان و فرهیختگان عزیز و ارجمند سپاسگزارم
آیین مهرم مهر و شورم آرزو ست
روشن ضمیرم از سلال پاکی ام
فرزند عشقم از زمین خاکی ام
هرگز نبینم دست بد حاکم شود
چون از تبار رفعت و بی باکی ام
سرخ و سفید و سبز، من ایرانی ام
زاییده علم از مشرق چالاکی ام
فرزند عزت، سر به دارم، سرفراز
تا سر به راه فطرت ادراکی ام
من دور او، هستی به دور هر دو مان
در گردش و یعنی که من افلاکی ام
قرآن کتابم مصطفی پیغمبرم
اهل نماز و روزه ام، امساکی ام
در صحن عاشورا غروب فکر من
در حالت بهت و عزا غم ناکی ام
چشم انتظار رجعت بی داری و
نقش ازل بر سینه ی حکاکی ام
بر دامن واژه بلور اشک من
آورده اشک از چشمه ی پر مشک من
محبوس سینه صبر را تا کی کنم
این ناقه را باید که آخر پی کنم
به خدا ما گناه نکردیم شعر گفتیم
عید سعید فطر همچنین مبارک دوستان ادیب و فرهیخته
با کسب اجازه از مدیریت سایت شعر ناب، تیک نقد می زنم اگر مشکل داشت بردارین
سپاسگزارم
دلتان بهاری