شنبه ۱ دی
نگران شعری از حسام ساموئل
از دفتر شعرناب نوع شعر موج نو
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹ ۰۰:۰۸ شماره ثبت ۹۵۹۷۲
بازدید : ۳۹۰ | نظرات : ۲۰
|
آخرین اشعار ناب حسام ساموئل
|
ترانه می خوانم زیر لب
در دستشویی
یا هنگام شستن ظرف ها
میخوانم و کسی نیست که گوش کند
از فلسفه می گویم
وقت خرید لباس
یا انتخاب غذا
و کسی نیست که گوش کند
میدانی... من فلسفه را از پیرمردی
در اتوبوس آموختم وقتی که میگفت
همه دزدیدن را بلدند اما ساختن را نه...
یا ترانه را وقتی آموختم
که هم دانشگاهی ام سیگار به لب
آواز دشتی میخواند
میخواند که چه کج رفتاری ای چرخ
وقتی از خیابان های کوچک و بزرگ شهرمان می رفتم
همیشه نگران بودن را آموختم
چه دعواهایی که ندیدم !
چه ناسزاهایی که که نیاموختم!
تف کردن به دنیا و هر چه گذشته است را
همه جا می گفتند
صدقه دادن خوب است اما فقط
فُحش بود که صدقه می دادند
عقل هایمان از زیر شکم بالاتر نمی رود
میبینی؟ من همه ی این ها را
از خیابان آموختم
یاد گرفته ام که شک کنم
به خودم
به همه چیز
و مرگ از جایی آغاز می شود که به خود
تکیه نداشته باشی
تنها ماندم، گریستم
به امید کسی که بیاید، نیاز به دیدنت
مرا درمانده کرده بود
خودم مانده ام و خودم
سیاه است روزگار
از سپیدی سخن گفتن سخت!
باید دیده باشی مرا
رهگذری که از کنار تخت تو
شب ها می گذرد
شاید از زمانی که وجود نداشتم عاشقت بودم
از زمانی که هنوز نطفه ی بودن را قورت نداده بودم
میدانی؟ عشق همه چیز را ممکن می کند
بودن را وقتی که نیستی
شنیدن را وقتی که می شنوی
یا گریستن را وقتی که خوشحالی
بیا از بودن بگوییم، از وقتی که ناگاه به خود می آییم
سیلی زمان به گوشِ عقل می خورد
از خواب هزارساله ی نداشتن ها بیدار می شویم
به بودنِ خود پرت می شویم
به چاهِ برادران یوسف
صلیب عیسی
چکمه های استالین
به پلاکارد های بی معنی امیدواری
به تابلوی سیگار ممنوع و هوسِ سیگار
به اخم های پدر وقت عصبانیت
اتوبوس های پر و مغزهای خالی
مغز های خالی و دستان پینه بسته
دستان پینه بسته و جیب های خالی
جیب های خالی و اتوبوس های پُر
و این چرخه ی روزمرگی های بی انتها
هر روز کشته می دهد!
نه اشتباه نکن
نمی گویم بودن همه اش رنج است
هنوز صدای مادرم را دوست دارم
یا قهر پدر را
تو را دوست دارم که وقتی این جمله را بخوانی
خودت میدانی که را می گویم
برادرم را دوست دارم با همان
خستگی های خنده دارش
هنوز کرختی صبح های زود را دوست دارم
درست پیش از رفتن سر کار را می گویم
هنوز برگ را دوست دارم چه روی درخت
چه بر لبهایم باشد و دودش کنم!
خانه ام را دوست دارم وقتی عطر غذا
صورتم را نوازش می دهد
نوشتن را دوست دارم
حتی برای کسانی که نمی خوانند
خواندن را دوست دارم و بوی کتابِ تازه را
مثل نانی که تازه از تنور بیرون آمده
اما هیچ وقت از دهن نمیوفتد
غم هایم را دوست دارم
وقتی که غمخوارش تو باشی
من هر زمستان به امیدِ حوله ی خیسی که تو بر سرم میگذاری تب می کنم!
آری زیستن را دوست دارم
وقتی از خیابان ها می گذرم
همیشه نگران بودن را دوست دارم.
|
نقدها و نظرات
|
سلام خدمت شما و همه دوستان، سپاسگزارم | |
|
سلام خدمت شما خیلی سپاسگزارم لطف دارید | |
|
درود خدمت شما ، بزرگوارید لطف دارید | |
|
سلام خدمت شما بزرگوارید به بنده لطف دارید | |
|
سپاسگزارم لطف شماست | |
|
درود خیلی به بنده لطف دارید بزرگوارید | |
|
درود به شما و همه ی دوستان گرامی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید