سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 19 دی 1403
  • قيام خونين مردم قم، 1356 هـ ش
9 رجب 1446
    Wednesday 8 Jan 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      گرچه باغ من از درخت تهی ست در سرم فکر کاشتن دارم شعر را، عشق را، مکاشفه را همه را از نداشتن دارم...یاسر قنبرلو

      چهارشنبه ۱۹ دی

      غزال و یاد ( دو غزل )

      شعری از

      امیرحسین مقدم

      از دفتر ما صابر دردهای خویشیم نوع شعر

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ ۰۵:۴۹ شماره ثبت ۹۵۷۷
        بازدید : ۷۹۶   |    نظرات : ۱۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

       

       

      غزال

      امیر حسین مقدم

       

       

       

      دگر چگونه بسازم غزل؟ غزالم نیست.. /      چگونه پَربزنم؟ پَر شکسته، بالم نیست.

       

      چگونه قِصّه بگویم، چو غُصّه غالب شد. /    چگونه نَعره برآرم ؟ کمم، کمالم نیست.

       

      ستاره را چه بگویم ز آرزوهایم.   /     که در فراق تو  بَدر ار بُوَد، هلالم نیست.

       

      مگر که باد بیارد شَمیم پیراهن،   /     زگریه، گر دو دیده دهم، هم وصالم نیست.

       

      زماتمی که زِهجرانِ تو به جان دارم،   /      کشنده تر به خدا در جهان ملالم نیست.

       

      دگر حرام نباشد مرا، حرامیِ مَیْ،   /     تو رفته ای، بِخدا، زمزمم، حلالم نیست.

       

      مجال با تو تَغَزُّل، چو خوابِ شیرین شد.   /    مگر درآن سَرَم بشود، در جهان مجالم نیست.

       

       

      بهار 1390

       

       

      یاد

       

       

      یاد آر که با یاد تو جانانه بگرییم.   /     پیش آی که پیشت چه پریشانه بگرییم.

       

      چون سیل به هرسو دل دیوانه روان است،   /     چون صخره رهم بند که سدّانه بگرییم.

       

      در نامه‌ی عشّاق زما هم رقمی کاش،   /    تا جامه درانیم و به شُکرانه بگرییم.

       

      امروز ستم گشته از اندازه فزون تر،   /     باید که درین مخمصه رِندانه بگرییم.

       

      یک بار دگر محتسبان باز رسیدند،   /    مخمورِ شرابیم، چه مستانه بگرییم؟

       

      گویی که مبارز زدل خاک برآمد،   /    چون خواجه در این بستر میخانه بگرییم.

       

      دوران جوانی به سرآمد ثمری کو؟   /     وقت است دگر تا همه پیرانه بگرییم.

       

      پاییز 1390

       

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1