غزال
امیر حسین مقدم
دگر چگونه بسازم غزل؟ غزالم نیست.. / چگونه پَربزنم؟ پَر شکسته، بالم نیست.
چگونه قِصّه بگویم، چو غُصّه غالب شد. / چگونه نَعره برآرم ؟ کمم، کمالم نیست.
ستاره را چه بگویم ز آرزوهایم. / که در فراق تو بَدر ار بُوَد، هلالم نیست.
مگر که باد بیارد شَمیم پیراهن، / زگریه، گر دو دیده دهم، هم وصالم نیست.
زماتمی که زِهجرانِ تو به جان دارم، / کشنده تر به خدا در جهان ملالم نیست.
دگر حرام نباشد مرا، حرامیِ مَیْ، / تو رفته ای، بِخدا، زمزمم، حلالم نیست.
مجال با تو تَغَزُّل، چو خوابِ شیرین شد. / مگر درآن سَرَم بشود، در جهان مجالم نیست.
بهار 1390
یاد
یاد آر که با یاد تو جانانه بگرییم. / پیش آی که پیشت چه پریشانه بگرییم.
چون سیل به هرسو دل دیوانه روان است، / چون صخره رهم بند که سدّانه بگرییم.
در نامهی عشّاق زما هم رقمی کاش، / تا جامه درانیم و به شُکرانه بگرییم.
امروز ستم گشته از اندازه فزون تر، / باید که درین مخمصه رِندانه بگرییم.
یک بار دگر محتسبان باز رسیدند، / مخمورِ شرابیم، چه مستانه بگرییم؟
گویی که مبارز زدل خاک برآمد، / چون خواجه در این بستر میخانه بگرییم.
دوران جوانی به سرآمد ثمری کو؟ / وقت است دگر تا همه پیرانه بگرییم.
پاییز 1390