- غرور:
آن سوی پنجره
--تویی.
با غروری بیدلیل
و قلبی شبیه سنگ.
...
و پای پنجره اما
--منم،
با دردی بیدرمان و،
قلبی در،
--مشت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- نفس:
با شعرهایم،،،
سال هاست تنگی نفس گرفتهام!
بگذریم
--خیالی نیست--
♡
وقتی ،
رویایت می تواند؛
-- ریه ی یدکم باشد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- مرثیه بهار:
بهاران را
جای گرفته
زمستانی
در تمامی فصل
...
کلاغ
مرثیه خوان گوسفندی
که از گلوی گله ی گرگ
پایین می رود.
______________________
- نا ممکن:
مفلوجی را،
- دوچرخه دادن!
کوری را،
- آیینه دادن!
باغبانی را،
- تبر هدیه بردن!
چیزی شبیه همینهاست،
- دل بریدن از تو!!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
- بلوغ یک حس:
دلتنگیهایم قد کشیدهاند!
-- پا گرفته اند وُ،
راه می روند.
گاهی پیش،
گاهی پشت سر امّا؛
همیشه با مناند...
♡
پس؛
-- کجائی نازنین!؟
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
کوتاه و زیبا بودند