سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        نقاشی شب

        شعری از

        عفت سعادتی جیران

        از دفتر داستان کوتاه نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹ ۱۷:۰۷ شماره ثبت ۹۱۴۲۷
          بازدید : ۲۹۵   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عفت سعادتی جیران

        🌺#داستان_کوتاه  نقاشی شب🌺
         
        صدای گریه‌هاش بقیه رو بیدار کرد.
        همه از جاشون بلند شدن تا ببینن چی شده که دوستشون داره گریه میکنه.
        اشک میریخت و دست به سرش میکشید و مدام میگفت نازی منو دوست نداره.
        اصلا منو نمیخواد.به من محل نمیکنه.
        دوستاش با قد کوتاه و بلند کنارش ایستاده بودن و دلداریش میدادن.
        اما برای حالش هیچ فرقی نداشت.
        وقتی به دوستاش نگاه میکرد بیشتر غصه میخورد و اشکاش بیشتر میریخت.
        وقتی میدید اونا همه کوتاه شدن و خودش قد بلند مونده غمش بیشترو بیشتر میشد‌.
        تا صبح گریه کردو تموم دوستاش رو به امون آورد.
        وقتی صبح شد و صدای نازی رو شنید دیگه مث سابق احساسی نداشت.توی خودش کز کرده بود و  ریز ریز اشک میریخت .
        میدونست که نازی بازم بهش محل نمیکنه.
        اونم چشماش رو بست و سرش رو روی زانوهاش گذاشت.
         اما یهو حال عجیبی بهش دست داد.
        حس اینکه سرش داره گرم میشه و تنش به داغی میره خونش رو به غلیان انداخت.
        دستاش رو به بغل باز کرد و خودش رو در پرواز دید.اونقدر این حالش رو دوست داشت که اصلا چشماش رو باز نمیکرد چون نمیخواست این خواب خوش تموم بشه و دوباره به اون لحظه غمگین برگرده..
        اما وقتی صدای خوشحالی دوستاش رو شنید به خودش اومد .
        چشماش رو که باز کرد دید در دستان کوچک نازی به چپ و راست کشیده میشه.
        سرش رو که برگردوند چشمان مهربون نازی به چشمان سیاهش گره خورد.
        همون لحظه نازی اونو روی لبش گذاشت و ادا در آورد.
        قند در دلش آب شد وقتی این قدر به نازی نزدیک بود.
        وقتی نازی بلند شد اورا روی میز رها کرد و رفت تا نقاشی شبی را کشیده به مادرش نشان بدهد.
        مداد سیاه در حالی که در خوشحالی غرق بود بلند بلند میخندید و دوستان کوتاه وبلندش با او خوشحالی میکردند. 
        نازی وقتی برگشت او را در مدادتراش فرو کرد و سرش را تراشید اما انگار عشق را به جان سیاهش تزریق میکرد.
        هر پری که از تنش میریخت انگار نفس تازه ای برایش بود.
        نازی تا توانست شبش را تاریک و سیاه کشید با یک عالمه ستاره و یک گل به شکل ستاره.
        نازی نقاشی شب را به دیوار اتاقش چسباند و مداد سیاه آن شب با آرامشی وصف ناپذیر به خواب فرو رفت.
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹ ۱۳:۰۰
        درود بانو
        بهتر نیست داستانها در قسمت وبلاک ارایه شوند خندانک
        عفت سعادتی جیران
        عفت سعادتی جیران
        پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹ ۱۲:۱۹
        درود بر شما پیدا کردم این وبلاگ رو و داستان بعدی رو در وبلاگ‌ نوشتم
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹ ۱۴:۵۷
        نازی شاید روزی خورشید را تاریک بکشد تا تن پدر ش سر کار از گرما له له نزد.
        قلم با استعدادی دارین برای فیلم نامه و نمایش خندانک
        عفت سعادتی جیران
        عفت سعادتی جیران
        پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹ ۱۲:۱۳
        سپاس از نگاهتان دنیا دنیا لطف دارید..ممنون میشم در اینستا مرا همراهی کنید و نظرتان را در مورد داستان‌هایم بگویید.
        jeiran_sadati
        #عفت_سعادتی_جیران
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹ ۱۵:۰۵
        قلمتان سبز
        دستمريزاد خواهرم خندانک
        عفت سعادتی جیران
        عفت سعادتی جیران
        پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹ ۱۲:۱۳
        دنیا دنیا سپاسگزارم از لطف شما و نگاه پرمهرتان
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۹ ۰۱:۱۵
        درود فراوان
        بر شما
        بسیار بسیار
        عاااااالی

        قلمتان توانا
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7