باز بر رخسارِ رنجورِ خیالم، طرحِ لبخندیست
از گمانی دیرپا، تصویرِ موهومی
رو به من آورده امّیدِ بهاری تازه را،.. چندیست
چند وقتی می شود،.. گهگاه می ریزد
از نمی دانم کدامین دستِ پنهان،.. شوق بر پیمانه ی جانم
رنگ می بازد هر آن افکارِ مسمومی که در گوشِ دلم می خوانْد؛
من، تمامِ عمر، یخبندان
من، سراسر، سوزِ بی پایان،.. زمستانم
گاه، ساعت ها
در سرم می پیچد آهنگِ صدایی چند؛
" کِی به تنگ آورده جانِ نیمه اش را، غم
کِی جدا خواهی شد از دشواریِ این بند؟!..
کِی به دادت می رسد آن مُرده در چشمانِ ایلی، رهنماشانْ کور؟
کِی رهایت می کند تلقینِ تلخِ فکرهای مانده و منفور؟
از کجا راهت به سمتِ آرزوهای خیال انگیز می افتد؟
کِی به چشمت می کشد دستِ شفابخشِ تمایل، توتیای نور؟ "
مملو از تسکین
همچنان دلسوز می خوانَد؛
" ذهنِ مجروحت اگراز لطمه ی یادآوری خستَه ست
یادِ دنیا هست
روزهایی را که خورشیدِ وجودت، گرم می تابید
لحظه هایی را که سقفِ لاجوردِ اعتمادت، صاف و روشن بود
دائماً در یاد خواهد داشت،.. پروازِ بلندِ فکرهایت را
هرکه راه و رسمِ او از اوجْ گفتن بود
پس کجا رفته ست؟
آن زبانِ نغزگو، آن طبعِ دریاخو
کو،.. کجا رفت آن تلاطم های جان بَخشت ؟
از چه رو در حال و روزت نیست از شادی نشانی؟، هاااای...!
قصدِ جنبش کن
کنده شو از جااای "
زنگِ این آوای خوشْ آهنگ، از یک سو
بر سرم از دست و بالِ ناامیدی،.. قلوه های سنگ از یک سو
پا به پای آیه های روشنِ امّید
غرّشِ تردید هم دست از جهانم برنمی دارد
در کنارِ بوته های اشتیاقم، باغبانِ یأس
نیز با دستانِ سردش دانه ی اندوه می کارد
این میان، امّا
گرچه می افتد به جانم گاهگاهی شک
باز می آید به یادم،.. آن تلنگرهای روح افزا وَلوُ اندک؛
"زندگی، امّا!
از ازل آمیزه ای از نیک و بد بودَه ست
آدمی تا مقصدِ مطلوب، پیوسته
راهِ بس دشوار پیمودَه ست
مثل رود از رِخوَتِ مرداب، خالی شو
از تلاش سخت،.. تنها آنکه در گور است، آسودَه ست!"
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود