پشت چشمان خویشتن دیری ست
دان نپاشیده ام به قصد شکار
زندگی را به ساحلی دیگر
جسته ام ، کان بود حلاوت بار
نیست نشانی زیورش بیداد
بیش و اندک نه ، با مقام عشق
هیچ آری ، به جبلتی دیگر
زندگی نو شود با قیام عشق
نیست در واژه عشق آدمی مستور
نو به نو کشف کن همی در خویش
عشق ، خورشید عالم افروزست
روشنی آورد تورا در پیش
هست دریا مدام پیش دست
سرخوشیم ما به صیّد مروارید
عقل را کج نمی کند انکار
دست بیمار شبهه و تردید
زندگی ، یافته معنیِ دیگر
درفضایی که جذبه وشوراست
نیست خلل درکسی همی مشهود
چشم در هرچه بنگرد ، نوراست
نیست اینجا بنفشه ای بی تاب
باشقایق همی در آمیزد
هوش سرشار چلچله در باغ
زندگی را زنو برانگیزد
روی بازوی گرم تابستان
شبنم صلحِ زندگی جاری ست
نیست تلاقی میان شبدر ها
تابش نوبه نو رمز هوشیاری ست
گنج پنهانِ خویش را باید
بلکه در خویشتن کنی پیدا
راز هستی چنین نمایان است
عشق وشورست ونودمیدن ها
اعتلا ، پَرتوِ سرشت ماست
ارتقا یافته چیرگی بر آن
روزگاری بشر شود بینا
اعتلا ، ارتقا را کند میزان
اعتلا جلوه ای دگر دارد
ارتقا پیش آن بود بی رنگ
زین دوبنگر کدام فهم ماست
صلح و آشتی ، ویا دمادم جنگ
*
مرضی ، کرده ذهن ما راکور
خلل افتاده ، در همه ارکان
همه اعضا ئ ما شده ناقص
ننگریم هرچه ، تا بُنِ دندان
مرضی کرده ذهن ما معیوب
باید آن را کنی مداوایش
هست بهبودی تو معجزه ای
که دگر می شوی به آوایش
نوکنی خود جهان دیگررا
آن تورا بلکه مقصدِ شادی ست
کرده ایم هرچه خویشتن مرعوب
نفی آن خود ، تمام آزادی ست
آدمی ، گررهاشود زین دام
بعداز آن هستی اش دگر گردد
این خطاچونکه نیست بنیادین
باش روزی که شب سحر گردد
هست کنجناوی بشر رمزی
عاقبت خود رها کنداز دام
الغرض یابد او کمال خویش
بعداز آن می شود ، بشر آرام
گشته ناایمنی ز ذهن او
قرنها بلکه بربشر تحمیل
یابد انسان از این بلای شوم
زآنچه که هست بخویشتن تقلیل
اعتلا ....تعالی یافتن ، رشد معنویت انسان است ولی
ارتقا ..... ترقی یافتن ، رشد مادی در آدمی ست
بسیار زیبا و دلنشین بود
حکیمانه و آموزنده
امید بخش
دستمریزاد