چیست وطن؟
این نام بزرگ عشق برانگیز ؟؟
این نشان شیرین شور آفرین؟؟
وطن ،
سرخی خونی ست کز سر دشنه ی ضحاک فرو می چکد..
و شبنم شرمی ست
بر گونه ی سیاوش از سودای سودابه !!
و آن سرودی ست در بن چاه
که بیژن از مهر منیژه اش می سراید..
تا مگر پور دستانش مدد فرماید
وطن،
خود پوردستان است :
"رستم زابلی"
که بی هراس از همهمه ی هاماوران
بر رخش پرخاشجو می نشیند.
یا پیاده به پابوس مرگ میرود.
تا بارگی از اشکبوس بیدادگر بستاند..
وطن،
شربتی است که آرش مینوشد
تا از چله ی سرنوشت تیری برهاند..
وطن
گرز گاوسر گودرز است
بر گرانی مغز خصم!!
شمشیر شسته به خونابه ی سیاه جامه ایست؛
که مدهوش از شراب شعوبیه
بر کرانه ی دمشق می تازد..
دشنه ایست، کز کمرگاه فیروز می خرامد
تا وضو از خون خلیفه سازد..
و نیزه ای ست که به پاس پرچم پارسیان
بر تارک توران فرو می آید..
وطن
قوت لایموتی است،
در بقچه ی آرزوهای یک تنگسیر
تا نخلستان دلوار را از اجساد اجنبیان
گورستانی سازد بی صلیب!
و فانوسی ست
فراراه جنگلیان مرتدی کز قانون شب گریخته اند..
وطن درفش کاویانی ست
تا فرودش فاجعه ی ضحاک باشد
و فرازش، بشارت فریدون.
اگر از آرمان افراسیاب کینه
وز چکمه ی چنگیز
نفرت اندر سینه دارم؛
همه از کرامات یاد وطن است!!
وطن یعنی: دشنه بردار و قتال مغول را قرائت کن
وطن یعنی شمشیر بگیر
و کینه ی کراسوس را کتابت کن!
وطن یعنی:
پیراهن پرهیز پاره کن
و زنانت را که زیور تو اَند
و کودکانت را که میوه تواَند
جملگی در آب "سند" انداز
و خود به جولانگاه اندر شو و شعری بخوان
که تو شیر خورده ی
این مام شاعرانی!!
وطن
یعنی کرکره های دفترت راپایین بکش
و سرودهای سادگی ات را بگذار سالها پس از معراجت
در سنگرهای سوسنگرد
سینه به سینه بگردانند
که خود سروده ی این مسیح مهربانی!!
وطن
یعنی نگذار خانه ی مشروطه
پامال اسبان قجر باشد..
نگذار نهال هق هق مادران هویزه
کنون درختی بی ثمر باشد..
اگر
بر چفیه ی هر بلوچ
چکامه ی بی چرای دادشاه را
با خون نوشته اند،
اگر پیراهن هر پیشمرگ کورد
کفن بی پیرایه ی اوست،
اگر بر تارک هر ترک، تاجی از ترانه ستارخان است،
وگر زیر گام گیله مردان ، روسیان
ضجه ی احتضار خوانده اند؛
همه از
معجزات نام وطن است!!!
وطن
یعنی عبایت را به خاصه تراشت بده
کلاهت را به تاریخ..
و بگذار کز خون تو گرمابه گلستان لاله گردد..
وطن
یعنی پوستین صفاری پاره کن
و جامه ی عیاری بپوش
و بگو : " من از پندار نیک می آیم؛
به پارسی ام بسرائید "
وطن
چکامه ی بلند "چالدران" است
مثنوی هفتاد من "مهماندوست"
قصیده های شب " طریق القدس"
وطن
آن غزلواره ی غمگین است
که تو آنرا مومنانه میرقصی
تا دیوان "دشت آزادگان" را سروده باشی
وطن
واپسین
راز و نیاز یک رزمنده است
زیر آسمان " بازی دراز " !!
وطن
یعنی چشم بگشا و
قدحی از جام غم "قادسیه" برگیر
وطن یعنی گوش بده
به نوای محزون " نهاوند"...
وطن یعنی پوریا باش
پای پیل از گل بدر آر
و خود
خاک دعای مادری گمنام باش
در کارزار فردا....
اگر از ترانه ی "ترکمانچای"
مرا شرم فرا میگیرد
وگر از شاهنامه ی "باشتین" ، مرا شور
همه
از
الهامات یاد وطن است!!
چیست وطن؟
آیا وطن من آن خاکی ست
که حدودش را با تیر آرش تخمین زدند؟
یا خود سرزمینی ست میان وسوسه ی افراسیاب
و طمع تازیان
که پدرانم پادشاهی پیشدادها را در آن
به پایکوبی برخواستند؟؟؟
و سوگ سهراب را
زیر آسمان ساده ی آن گریستند؟
آری
اینست وطن :
نامی نکو که نبرد افزار من و توست
به روز لاله خیزان !!
و نوایی در خور نژاد ما
که به پاسداشتش چه دشنه ها که بر گلوی شب ننهادیم!
و به پابوسش چه سروده ها
که بر مناره ی احساس سر ندادیم؟
آری
این ست وطن :
زادبوم من!!
زی سرای تو !!.......
هفتم مهرماه 1388 عسلویه
اینرا شعر نمیدانم . نوشته ایست که شاید اگر به زبان امروز مانا سروده میشد میتوانست به شعر برسد . دلنوشته ایست در پاسخ به سوال دختر دوساله ام که نامش را وطن گذاشتم و پرسید وطن چیه ؟؟ روی ارتفاع کار میکردم در نیروگاه گازی بیدخون رو به خلیج فارس بودم آمدم پایین و این خطها را در جوابش نوشتم که روزی قد بکشد و بخواند . اما حرف مهمترم اینست که حب الوطن من الایمان .. منظور اینه هیچوقت هیچوقت هیچوقت هیچوقققتتتتت وطنتان را تنها نگذارید وگرنه وطنتان می میرد .
راستی ، دست خدا همراه همه دوستان ، ببخشید اگر دلی را رنجاندم یا جای کسی را تنگ کردم 🌷🌷🌷
بسیار زیباست
وطن تان مانا و سر فراز وسایه تان بر سر وطن مستدام باد