سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        مرا به یاد آر

        شعری از

        مهرداد مانا

        از دفتر شعر مانا نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۱۴ شماره ثبت ۸۹۱۱۶
          بازدید : ۱۷۱۰   |    نظرات : ۱۹۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهرداد مانا

        هنوز دیری از باران نگذشته ...
        میخواستم برای تنهاییت شعری بسرایم
        با بوی گندمزار
        برای گرسنگی ات بوسه ای باشم با طعم نارگیل
        برای خستگی ات نوازشی از جنس لاله و
        برای تشنگی ات جرعه ای تازه تر از شعر مانا !!
        میخواستم مردی باشم به قد تمنای تو
        که هر سحرگاه گلوی تو را ببوسد و به کارزار تقدیر برود
        مردی توامان در کوچه و در بستر
        _شاعرانه شوهری از تبار باران _
        که پیشانی ترا پیش از طلوع حادثه تقدیس کند :
        - فاجعه ای که نامش زندگی بود -
         
         
        مرا به یاد آر هنوز میتوان از ترکیب آهن و احساس
        به سینه ی تو نقب زد .
        و به دامنت که ایمنگاه خواب و خستگی ست
        حالا هرگل زنبق را که بو کنی ، شرح حال مرا به پروانه خواهد گفت .
        تو نیستی و آب هم انگار با خاک تبانی میکند !!
        درب خانه ی دلم را گل میگیرم و از فرط بیهودگی
        شعری برای قاتلان قصیده میسرایم ............
         
         
        گمان میکردم اگر هزار سال بر این زخم دیرینه سال بگذرد
        پیری از حوالی هامون ، دست مرا در دست زنی خواهد گذاشت
        که تنش تنور تمناست :
        رمیده غزالی کز غزلش باردار کنم
        آه
        اگر میدانستم چه رازی در ساقه ی گز نهانست ،
        هرگز به کارزار این پیر هزار حیله نمیرفتم .
        خبر به کس مرسان : وقتی تو نبودی ،
        زخم پهلوی من نیز تازه تر شد !!
        ( حالا هی سرت را به شاهنامه نکوب :
        آب دیگر از سر ضحاک گذشته است )
         
         
        تو نیستی و گمان میکنم قرارست تا همیشه
        درین سیاهچال غریب بمانم
        دیگر حدیث هرروزه ی منیژه هم به گوشم تکراری ست
        عصای این شعر را به زمین میکوبم و
        پابرهنه از شط دوشقه ی تقدیر میگذرم
        میگویم شاید بتوانم تهمت سودابه را از دامان سیاوش پاک کنم
        اما عجیب ست که این چخماخ
        در هیمه ی خیس کاووس نمیگیرد
        وقتی تو نیستی یعنی حتا خورشید که برمیآید
        اهانتی ست از سر کین و ماه دشنام رکیکی ست
        کز دهان آلوده ی آسمان میشنوم ...
         
         
        اما هنوز امیدی هست:
        میگویند فرانک از آبتین پسری زاییده
        که پیراهن جمشید برازنده ی قامت اوست
        ما هم بنشینیم و لبی تر کنیم به باد باران
        گناهمان هم گردن گندم !!
        به گمانمان ، آخر این حوض و این حوری
        از اول هم نصیب ما نبود
        اگر پیشانی تو ارثیه ی لبهای من بود ؛
        برای این قصه ی غریب دست به دامن آیه و آسمان نمیشدیم .
        انگار همین دیروز بود که از زبان برگ بی جانی شنیدم :
        " ما تمام این بیگاهان ،
        مویه سرایان مزار باد بوده ایم !! "
         
         
        هنوز دیری از باران نگذشته :
        مرا بیاد آر .......
         
        25دی ماه 1394کرمانشاه از دفتر نهم مانا
         
         
         
        من نمیدانم شاعران و کاربران نازنین چقدر به الهام و اشراق و خلسه ها و عوالم غیب معتقدند؟ مانا بیست و یکسال برای یافتن معشوقه ی خوابهایش جستجو کرد و این شعر یکی از چراغهای راهنمایش بود که در ثلث سوم این مدت فرا راهم روشن شد . این شعر را از تمام نوشته هایم بیشتر دوست دارم . بحدی که هیچوقت نتوانستم دکلمه اش کنم چرا که بلافاصله بغض راه نفسم را می‌بست . پای این شعر دریایی از اشک من و دلبرکان غمگین شعر ماناست و برکه ای که زن موعود این مزامیر در آن تعمید خواهد شد . اینها را نوشتم که سلمان و محبوبش بدانند دست خالی ام از خست نیست ، بلکه این تمام توش و توانم بود که تقدیم احساسشان میکنم که آسمانی ست رفیع .... با عشق و با احترام و اشتیاق برای خورشید چشمان محبوب و سیاره ی سرود سلمان
        ۲۶
        اشتراک گذاری این شعر
        ۸۴ شاعر این شعر را خوانده اند

        محمد امیری

        ،

        مانا جمشیدی ( مهرداد )

        ،

        گلاله محمدیان

        ،

        محمد حسین اخباری

        ،

        اعظم قارلقی

        ،

        ماهورا وثوقی

        ،

        ابوالفضل زندیه شاهین

        ،

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        ،

        محمد راد

        ،

        آیدا رادمنش

        ،

        محمد قنبرپور(مازیار)

        ،

        سحر غزانی

        ،

        سید علیرضاهاشمی

        ،

        اميرحسين علاميان(اعتراض)

        ،

        مهدیه میرزایی

        ،

        عسل اسدیان

        ،

        صحرا درویشی

        ،

        سلمان مولایی

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        محمد باقر انصاری دزفولی

        ،

        مهدی محمدی

        ،

        حمید قلی پور

        ،

        مرغ آمین

        ،

        حوریه دردانی حقیقی

        ،

        پژمان بدری

        ،

        مرضیه حسینی

        ،

        دانیال شریفی ( دادار تکست )

        ،

        قربانعلی فتحی (تختی)

        ،

        فردین صمدی

        ،

        سید حاج احمدی زاده(ملحق)

        ،

        بهروز ابراهیمیان

        ،

        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

        ،

        فرشید افکاری

        ،

        حدیث عبدلی (یارا)

        ،

        منیژه قشقایی

        ،

        مهدی فروزنده

        ،

        مینا مرادی(ققنوس)

        ،

        آرزو عباسی ( پاییزه)

        ،

        مسيحا الهیاری

        ،

        اکبرامرایی

        ،

        سیده شهربانو حاتمی

        ،

        ابوالفضل احمدی

        ،

        ایرج محرم پور(صوفی خموش )

        ،

        غلامعلی همایونی (شمیم)

        ،

        رضااشرفی فشی

        ،

        فاضل فخرالدینی تخلص (مالک)

        ،

        تورج شاه علی

        ،

        نیره ناصری نسب

        ،

        امید کیانی (امید)

        ،

        یزدان سعیدپور

        ،

        الهام امریاس

        ،

        فاطمه خواجوی

        ،

        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)

        ،

        نسرین تیموربخش

        ،

        حمیده مشایخی

        ،

        بهروز عسکرزاده

        ،

        حمید رفیعی راد (کوروش)

        ،

        رامینه خوشنام

        ،

        محبوبه امیری

        ،

        ملیحه ارجمند ( م الف باران)

        ،

        کیمیا طولابی

        ،

        مجید قلیچ خانی

        ،

        حسن لطفی

        ،

        شعله(م جلیلی)

        ،

        اصغر ناظمی

        ،

        مریم رامجردی

        ،

        مدیر ویراستاری

        ،

        دکتر غلامرضا شیبانی

        ،

        مهدیس رحمانی

        ،

        موسی ظهوری آرام(آرام)

        ،

        یدالله عوضپور آصف

        ،

        عارف افشاری (جاوید الف)

        ،

        حسین طلایی

        ،

        نسرین زندیه امامزاده عباسی

        ،

        حامد صمیمی

        ،

        برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        ،

        زهرا رنجبر

        ،

        راضیه رحیمی

        ،

        فرهاد شریف

        ،

        فروغ فرشیدفر

        ،

        بهمن چرخ باز

        ،

        آرمان پرناک

        ،

        مجیدنیکی سبکبار

        ،

        حوریا.د (شاهزاده خانوم)

        نقدها و نظرات
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۵۶
        درودی دوباره مانای بزرگوار خندانک

        شعر زیبا و باارزشتان منِ شاهنامه‌دوست رو برانگیخت تا مطلبی‌ رو از کتاب خانواده در شاهنامه، که کتاب مستخرج از پایان‌نامه‌ی کارشناس ارشد اینجانب است، در صفحه‌ی پربارتان به یادگار بگذارم. امید که مورد پسند آید و بار آموزندگی برای دوست‌داران شاهنامه و فرهنگ اصیل ایران زمین داشته باشد:

        ترسهای فرانک:

        ✏️یکی از مباحث مطرح شده در کتاب خانواده در شاهنامه، مربوط به بررسی انواع ترس های خانوادگی، در شاهنامه ی فردوسی است.

        ✏️یکی از انواع ترس های خانوادگی در شاهنامه ی فردوسی، ترس از دست فرزند است و والدینی چند، گرفتار این نوع ترس؛ _که از شایع‌ترین ترس های خانوادگی شاهنامه است،_ گردیده‌اند؛ از جمله فرانک مادر فریدون:

        ✏️ضحاک از موبدان شنیده بود:

        سرانجام فریدون نامی او را خواهد کشت؛

        همان فریدونی که گاوی به نام برمایه، در حکم دایه‌ی او خواهد بود؛ پس به جستجوی او برآمد و در جهان، آشکار و نهان، او را جست؛ این در حالی بود که هنوز فریدون از مادر متولّد نشده بود؛ تا این که:

        \\\"خجسته فریدون ز مادر بزاد.\\\"
        از دیگر سوی، گاو برمایه؛ _همان گاو که: \\\"ز گاوان ورا بـــرترین پایه بود، ز مادر جدا شد._
        در همین گیر و دار، دژخیمان اژدهاک، آبتین، پدر فریدون را کشتند؛ تا مغز سرش را به مارهای بیوراسب بخورانند.

        فرانک همسر آبتین، از ترس آن که مبادا فرزندش فریدون نیز به سرنوشت شوهر دچار گردد، او را از همان اوان شیرخوارگی، از دیده‌ها پنهان کرده، به مرغزاری برد که زیستگاه گاو برمایه بود؛ تا فرزندش در مکانی امن، از پستان گاوی طاوس رنگ، رشد و نمو نماید.
        فرانک از نگهبان مرغزار خواست تا کودکش را برای مدّتی نگهداری نماید و او را از شیر گاو برمایه پرورش دهد.
        عشق تؤام با ترس و هراس مادرانه، همواره فرانک را از برملا گشتن مخفیگاه فرزندش در بیــم و هراس می‌گذاشت.

        پس از گذشت سه سال، جستجوی ضحاک در پی فریدون و گاو برمایه، همچنان ادامه داشت.

        فرانک که همواره به فکر جان فریدون بود و ترس از دست دادن او، وجودش را می‌آزرد، از نهایت عشق به فرزند، ترسید که مبادا سرانجام مخفیگاه فرزندش برملا گردیده؛ بلایی جان او را تهدید بنماید؛ بنابر این، برای نجات جان فرزند، سراسیمه به مرغزار شتافت و فرزند را از آن جا برداشت.

        با خود گفت: \\\"بهتر است جان شیرین و پاره‌ی پیکرم را به البرزکوه ببرم؛ تا از چنگ دشمنان محفوظ باشد و هیچ کس را بـر او دسترس نباشد.\\\"
        چــون فرانک به البرز کوه برآمد، متوجّه شد که در آن جـا مردی پارسا به دور از ازدحـام خـلق روزگار می‌گذراند. فرزند را به آن مرد پرهیزگار سپرد و از او خواهش کرد پدروار مراقبش باشد تا به دور از زحمت ضحاک، رشد و نمو یابد. آن مرد خدا پرست پذیرفت.
        ترس فرانک بی مورد نبود؛ زیرا، از اتّفاق روزگار، پس از آن که فرزندش را به البرزکوه برد، در مورد گاو برمایه و مرغزار خبرهایی به گوش ضحاک رسید. ضحاک به مرغزار آمد و گاو برمایه را کشت؛ اما، هرچه گشت، نشانی از فریدون نیافت.
        فریدون در دامن کوه و در پناه مرد پارسا بالید و بزرگ شد و سرانجام از کوه به دشت آمد و از مادر جویای اصل و نسب خویش گردید.

        فرانک لحظه لحظه‌ی گذشته‌ی او را برایش گزارش داد.
        فریدون چون سخنان مادر را شنید، مغزش از ستم‌های ضحاک به جوش آمد و برآن شد تا به پیکـار با او برخیزد و او را به سزای ستمگری هایش برساند.
        فرانک که پیوسته از سرنوشت فرزند بیمناک بود، از این تصمیم فریدون، هراسش افزون گشت. با دل‌نگرانی تمام، کوشید تا او را از این عزمی که جزم کرده، بازدارد؛ _زیرا، ضحاک جادوپرست، جهانداری بود، با تاج و گاه، و چون اراده می‌نمود، از هر کشوری، صد هزار سرباز کمربسته، سربسته‌ی فرمان او بودند._؛ بنابراین، زبان به اندرز فرزند گشود و از او خواست تا معقولانه بیندیشد و جهان را به چشم جوانی ننگرد.
        فریدون که راهی جز نبرد با ضحاک نمی‌دید، از مادر طلب نیـایش نمـود و قدم در راه کارزار بگذاشت و فرانک، چاره‌ای جز سپردن فرزند به دادار جهان آفرین و نیایش به درگاه جهان کردگار نیافت.
        ✏ منبع:✏️
        کتاب خانواده در شاهنامه ی فردوسی، زهرا حکیمی بافقی، اصفهان: بهچاپ، 1391. خندانک


        شاهنامه‌خوانی در شعرهایم نیز تاثیر داشته؛ برشی از یکی از مثنوی‌هایم نیز تقدیمتان:

        ...
        بانوی وجودِ من، کوهِ گلِ رویا را
        جویا شده از دستی، رستم صفت و، برنا

        فریادِ دلِ بانو، در کوهِ صفای عشق
        پیچیده دمادم با، صد شور و نوای عشق

        در کوه، فرانک را، چون مادرِ خود بینم
        رویای فراخی را، همبسترِ خود بینم

        مانندِ فریدون که، ایمن شده از ضحّاک
        ایمن بشوم وقتی، با دل بروم زین خاک
        زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساسخندانک

        خندانک خندانک
        خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۲۰
        سلام
        نه فقط خود از ده سالگی با شاهنامه و داستانهای پیامبران و تاریخ جهان انس داشتم ، که دخترانم را هم با این شیوه پروردم . و هرشب برایشان قصه های کهن گفتم . اینست که با وجود خردسالی ، مفهوم شعر پدرشان را هم بیش از اساتید دانشگاه رفته ای میدانند که به شکل عجیبی میپرسند : " مانا چه نوشته ای ؟؟ "
        و چقدر خوشحالم که خانم با خرد و حکمت و دانشی چون شما درین سایت هست که با این قصه ها بیگانه نیست
        خوشحالم .. واقعا خوشحالم از بودنتان
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۶
        عرض ادب استاد خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        پژمان بدری
        پژمان بدری
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۱۱
        سلام مادر
        سپاس از این همه اطلاعات خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۲۰
        سلام بر چهره ی معصوم رفیقم
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۳۷
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        درود بر شما بانو
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۴
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۲۶
        خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        درودبرشما خندانک
        شعرزیبایی بود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۵۹
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۵۱
        سلام بر بانوی بزرگوار
        ابر وجودتان بارانزا ... خوش آمدید
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۳۷
        عرض ادب استاد خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۳۸
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        درود بر شما بانوی واژه ها
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۵
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۳۳
        سلام
        با دستي خسته از نوشتن برايت مينوسم
        شعور قلمت شعرهايت فقط و صرفا شعر نيست
        وقتي تقديم ميكني و تفسير ميكني يعني
        رسالتت چيز ديگريست كه فراتر از تاييد شعر است
        اين سروده ات حس و حال خاصي داشت
        و روياي خوابگردي هاي عاشقانه ي مانا گونه و...
        ضرب المثل بسيار سفر بايد تا پخته گردد خامي
        برايت صدق ميكنه

        تقصير اين دشمنها بود
        تقصيير اين قصه ها بود
        انها اگر شب نبودن
        سپيده امروز با ما بود
        (با سايه هاي سنگين و چشم تنگ مردمان)
        نوشتم برايت ياور مومن به شعر خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهدیه میرزایی
        مهدیه میرزایی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۵۹
        سلام امیر حسین خندانک
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۸:۵۰
        سلام مهديه جان خندانک خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۶
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۱۷
        دستت مریزاد جوان
        و خوشحالم که بازگشتی نصوحانه داشتی ، به خودت تکیه کن و به خدایت توکل
        تو پرانرژی و سرحال و باهدفی . فقط کمی حرف گوش نمیکنی . که مطمئنم با کسب تجربه و تئوری روز به روز روانتر خواهی شد ..
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۴
        درود برادر مهربانم خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۳۱
        درود بزرگوار خندانک


        شعرتان بوی ناب مهربانی می‌دهد خندانک

        آفرینان به این کلک زیباآفرینخندانک

        زهازه خندانک خندانک

        خندانک خندانک
        خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۲۳:۲۰
        مرسی از شما خاله ی مهربانم خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سلمان مولایی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۵۵
        سلام

        و

        غرق بودم در عظمت و جلال این شعر و هی سر به دیوارهای تو در توی معناهای اش می کوبیدم و بر هر دیوار نقاشی های زیبا را به عینه سیر می کردم که به انتها پرتاب شدم و با پی نوشت مانا ، شعر برای ام دیگر گونه شد و معنای تازه تری یافت تازه تر از تمام توفان ها ...
        از انتشارش خبر نداشتم تا این که هنگام عمود شدن خورشید ، محبوب پیام ام داد که چه نشسته ای دیوانه !! بیا که مانا قصیده ی خورشید را در قالب سپید به بند کشیده است و دلبری می کند از تمام ستاره ها تا بدان جای که حتی محبوب از خواندن اش چنان سرشار شده بود که اشک از چشمان اش ...
        دیدم و به محبوب حق دادم به خودم هم حق می دهم و به هر کسی که این همه شکوه مندی را به تماشا می نشیند تا عرق شویم در تلاطم امواج نازنین اش ...

        اما جدای از این حقیقت نگاری ها نکته ای ست که گفتم اش را چونان تعهدی بر دوش خویش احساس می کنم ؛
        در یکی دو جا خواندم که گفته بودند مانا دارد تکرار می کند اشعارش را و تصاویرش را و این به او ضربه می زند اما غافل از این که چند شعر منتشر شده از مانا پی در پی سروده نشده اند بلکه هر کدام در مقطعی خاص از زمان و مکان چشم گشوده اند با فواصل بسیار و تنها اشتباه ناخواسته نشر پی در پی آن ها بود که این فرضیه تکرار را سبب گردید اما با درآمدن این شعر دیگر این فرضیه هم در نطفه خاموش می شود چرا که چنین نسبتی به قلم مانا کفران الهه ی شعر است ...

        راستی محبوب سفارش کرده است که برای ات شعری بفرستم یا از فروغ یا خودم من هم که بسیار فروتن هستم از خودم می فرستم که به احتمال بسیار در صف انتشار اول است ؛

        بوسه های صدا دار

        صدای باد
        در اواخر چین دار پرده
        گم می شد
        پرنده ها
        به آشیانه ی دلتنگ
        باز می گشتند
        و آفتاب
        آخرین دیالوگ خود را
        همیشه لحظه ی قبل از غروب
        می بلعید

        سرِ پر از تلاطم امواج
        درست لحظه ی برخورد با
        حقیقت صخره
        به طرز معجزه آسایی
        منهدم می شد
        سپس تمام بستر ساحل را
        سکوت خون غم انگیز موج
        پر می کرد

        کسی
        درون برکه ی تنهایی اش
        فرو می ریخت
        نگاه ماه صبور
        خیال خام پلنگی را
        برنمی آشفت
        - کلید
        در درون قفل قفس چرخید
        و نعش آخرین پلنگ عاشق دنیا را
        به بخش تاکسیدرمی باغ وحش
        منتقل کردند
        برای عبرت خلق الله -

        سرود پر شدن جام ها از کنیاک
        صدای خوردن گیلاس ها به هم
        نمی آمد
        و یک شب دیگر
        به انتهای سپید خویش
        متصل می شد

        کلاغ شوم جدایی
        قدح قدحْ قصیده ی تلخ اش را
        درون گوش های فلک می ریخت
        هزار بلبل بی لهجه
        برای رقص خدایان
        ترانه می خواندند
        و آفتاب
        شروع روز شوم تری را
        طلوع می فرمود

        زمان
        شبیه اسب احمق عصاری
        به حول یک نتیجه ی محتوم
        می چرخید

        دوایر متسلسل / ز هر طرف / به سکوتی صریح می پیوست ...
        .
        .
        .
        ترنم حسد انگیز بوسه های من
        در التهاب سرخ گونه ی محبوب
        به این همه سکوت نفس گیر
        تن نخواهد داد
        .
        .
        .
        در انحنای شریفِ داس
        در آن هراسناکیِ بی وقفه
        صدای آسیاب قدیمی را
        می توان تماشا کرد
        صدای جوش و خروش زنان کولی را

        بدون شک / همه‌ی تیغ ها / دو رو دارند .
        ۱۸ مرداد ۱۳۹۸

        فروتنانه پیشکش به شعور مانا و شعر گرم نفس های خانوم شب ...


        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود جناب مولایی از نقدتان بهره بردم خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۱:۰۰
        سلام بر حضرت سلمان و ستایش محبوبش را که شاعرتراشی چیره دست است
        خوشحالم که تحفه ی این درویش بر خاطر شاهانه تان خوش نشسته و قبول نموده اید . راستش مانا هنری ندارد مگر به گریه انداختن آنها که دستی بر احساس و اشراق دارند ، تا برای اثبات صدق ادعایش گواهان صدیق جمع کند . وشعرت را هم من و خانم شب ، بی تردید پیش از بسته شدن دروازه های چشممان به آواز عود میخوانیم
        و خدا رو شکر که مردن از آن فضا به هبوط درین بهشت انجامید تا با عزیزان در فضایی بدور از سانسور و خفقان و خفگی ، در مورد شعر سخن بگوئیم . خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر استاد گرامی
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۳۸
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        درود
        ارسال پاسخ
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۲۴
        سلام مجدد

        اما هنوز امیدی هست
        میگویند فرانک از آبتین پسری زاییده
        که پیراهن جمشید برازنده ی قامت اوست



        مطالعه کردم و فهمیدم فرانک و آبتین والدین فریدون بزرگ بودند که توانست با کمک کاوه آهنگر ضحاک را شکست دهد . این کودک هزارسال بعد از سلطنت ضحاک بدنیا آمد و نسبش به جمشید پادشاه اساطیری ایران میرسید . میگویند نشانه منجی بودن فریدون این بود که پیراهن جمشید جدش اندازه او بود . زیرا به علت تنومندی جمشید ، هرگز پیش از فریدون آن جامه به قامت کسی متناسب و اندازه نبود
        البته شعر فرازهای تاریخی و داستانی زیادی را در سینه دارد که زبان خاص شاعر است . مانا با بهره گیری از این داستانها علاوه بر احیای مجددشان ، درد خود را هم از زبان آنها بیان نموده
        بنظرم باید این سبک از سرودن که البته طرفداران زیادی هم دارد را برای مانا ثبت کنیم خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴
        به داشتن تو افتخار میکنم ... ممنون از زحمتی که بر خودت هموار کردی
        هم من و هم خانمم هردو دستتو میبوسیم
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۳۹
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        درود سحر جان
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۴۱
        سلام
        راستش برایم عجیب است اگر اعضای سایت شعر با شاهنامه و قرآن و اوستا و مثنوی و منطق الطیر و ... بیگانه باشند ، و بپرسند مانا چه نوشتی؟؟!!!!!!!

        مگر میشود تاجر بود ولی دلار را نشناخت ؟ مگر میشود چوپان بود ولی از موسم فصل بی خبر بود ؟ مگر میشود سرباز بود ولی اسلحه را بلد نبود و مگر میشود شاعر بود اما شاهنامه را نخواند ؟
        یکبار برخی تلمیح شعر را توضیح میدم و امیدوارم دوستان قبل از اینکه به سرودن دست ببرند ، اول بنیه ی علمی و ادبی شان را با خواندن فولکلور ملی و آیینی تقویت بخشند :


        گمان میکردم اگر هزار سال بر این زخم دیرینه سال بگذرد
        پیری از حوالی هامون ،
        دست مرا در دست زنی خواهد گذاشت
        که تنش تنور تمناست :



        خوب زرتشت در آخرالزمان با دوشیزه ای که برای آب تنی به دریاچه ی هامون میاد ، ازدواج میکنه و ناجی جهان یعنی سوشیانت بدنیا میاد




        اگر میدانستم چه رازی در ساقه ی گز نهانست ،
        هرگز به کارزار این پیر هزار حیله نمیرفتم .



        رستم از شاخه ی درخت گز تیری ساخت و چشم اسفندیار دوخت




        خبر به کس مرسان : وقتی تو نبودی ،
        زخم پهلوی من نیز تازه تر شد !!


        سهراب هم بخاطر خنجری که پدرش رستم بهش زد از پا درآمد


        تو نیستی و گمان میکنم قرارست تا همیشه
        درین سیاهچال غریب بمانم
        دیگر حدیث هرروزه ی منیژه هم به گوشم تکراری ست


        بیژن در چاه زندانی بود و منیژه از بالا براش غذا و آب میفرستاد . تا اینکه رستم با کاروانی تجاری به توران رفته و او را نجات داد




        عصای این شعر را به زمین میکوبم و
        پابرهنه از شط دوشقه ی تقدیر میگذرم


        اینم که داستان موسا و عصاشه و دو پاره کردن نیل



        میگویم شاید بتوانم تهمت سودابه را از دامان سیاوش پاک کنم
        اما عجیب ست که این چخماخ
        در هیمه ی خیس کاووس نمیگیرد




        سودابه به سیاوش پسر کیکاووس تهمت جنسی زد . کاووس آتش بزرگی برافروخت و سیاوش برای اثبات بی گناهی اش از آتش عبور کرد
        در مورد فرانک و ضحاک هم که خانمهای عزیز یعنی بانو حکیمی و دوشیزه خزانی توضیح کافی دادند


        همتونو دوس دارم ....
        پژمان بدری
        پژمان بدری
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۱۳
        به قول حضرت حافظ



        ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند

        کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید



        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۳۹
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        درود جناب بدری
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۲۱:۲۶
        سلام

        قلمتان همیشه نوسا
        خندانک
        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
        "خوب زرتشت در آخرالزمان با دوشیزه‌ای که برای آب‌تنی به دریاچه‌ی هامون میاد، ازدواج می‌کنه و ناجی جهان یعنی سوشیانت بدنیا میاد"! (از یادداشت جناب آقای جمشیدی).

        نمی‌دانم چنین چیزی را کجا خوانده‌اید یا چنین برداشتی از چه نوشته‌ای صورت گرفته است؛ چنین چیزی بی‌پایه است یعنی در منابع آیین مزدیسنا نه چنین چیزی هست و نه می‌توان چنین برداشتی از آن منابع کرد.
        بر اساس منابع زرتشتی، خودِ زرتشت دوباره ظهور نمی‌کند:

        "اکنون گوئیم که نطفۀ () [xṧudra] حضرت زرتشت را ایزد نریوسنگ برگرفته به ناهید، فرشتۀ آب سپرد که آن را در دریاچۀ کیانسو [که همان هامون دانسته شده] محفوظ بدارد و 99999 فروهر پاکان و پارسایان به پاسبانی آن گماشته شده‌اند تا آنکه دیوها نتوانند به آن دست یافته نابودش کنند. به نزدیک دریاچۀ کیانسو کوهی است موسوم به کوه خدا؛ قومی از خداپرستان و پرهیزکاران در بالای آن جای دارند. هرسال در هنگام نوروز و مهرگان، دختران خود را به کیانسو می‌فرستند تا در آن آب خود را بشویند. وقتی‌که زمان ظهور موعود هوشیدر فرا رسد، سی سال پیش از آغاز هزارۀ وی، یعنی سی سال قبل از پایان پذیرفتن دهمین هزاره، دوشیزه‌ای پانزده ساله از خاندان وهوروچَ (= بهروز) پسرِ فریان که سلسله‌اش به ایسدواستر (پسر زرتشت) می‌رسد، در آن آب تن خویش خواهد شست (و) جرعه‌ای از آن نوشیده، حامله خواهد گشت. پس از نه ماه پسری بزاید موسوم به هوشیدر. چون این پسر به سی سالگی رسد، به مکالمه با اهورا مزدا موفق آید و به نو نمودن جهان گماشته گردد..." (نک. سوشیانس، پورداود 35 و 36).

        و برای اطلاع بیشتر شما و دیگر عزیزان از سوشیانس‌ها، پاره‌ای از نوشته‌ای چاپ نشده را همین‌جا می‌چسبانم:

        "سوشیانت = سوشیانس [اوستایی: سَئوشیَنت̊  saošyaņț]: رهاننده، نجات‌دهنده، رستگار سازنده، سودرسان. این واژه از ریشۀ سو  su ـ به‌معنی سود، بهره، منفعت، سود بخشیدن، رستگار کردن... ـ ساخته شده و در بند 9 و 12 از هات 48 و بند 11 از هات 45 و بند 2 از هات 53 و بند 3 هات 46 و بند 13 هات 34 هم آمده است.
        معنی سوشیانس در خود اوستا چنین آمده است: "او را از این جهت سوشیانت خوانند که به همۀ جهان مادی سود و منفعت رساند." (فروردین یشت فقرۀ 129).
        در گاتها چند بار از سوشیانس، خود زرتشت اراده شده است و چند بار که به‌صورت جمع آمده، یاران و پیروان برجستۀ زرتشت اراده شده است. در بخشهای دیگر اوستا هم گاهی از سوشیانسها، جانشینان زرتشت یا پیشوایان پس از او اراده شده است.
        بنا به سنت مزدیسنا جهان دوازده هزار سال طول دارد که به چهار عهد یا دورۀ سه‌هزار ساله بخش می‌شود: در سه‌هزار سال نخست، اهورا مزدا عالم فروهر یا روحانی را آفرید و در عهد سه‌هزار سالۀ دوم بر اساس صور عالم روحانی، جهانی مادی آفرید که از آفت و گزند و آسیب تهی بود تا آنکه در عهد سوم اهریمن سرکشی کرد و تباهی و رنج و شکنج پدیدار شد. این دوره نیز سه‌هزار سال انجامید تا اینکه در آغاز عهد چهارم زرتشت برانگیخته شد که هزارۀ دهم دورۀ سلطنت روحانی زرتشت به‌شمار می‌رود.
        در آیین مزدیسنا به ظهور سه سوشیانس دیگر، یکی در آغاز هزارۀ یازدهم، دومی در آغاز هزارۀ دوازدهم و آخری در پایان هزارۀ دوازدهم، هر سه از دودۀ زرتشت، نوید داده شده است که به‌طور اخص پسر سوم زرتشت که در پایان هزارۀ دوازدهم برانگیخته خواهد شد، سوشیانس نامیده می‌شود که پس از پدیداری جهان را تازه گردانیده، مردگان را برمی‌انگیزاند و...
        شاید یادآوری این نکته بی‌سود نباشد که دوازده هزار سال طول جهان در آیین زرتشتی، واقعی نیست بلکه استعاری و مجازی است. هم در اوستا و هم در کتب مقدس دیگر دین‌ها چنین استعاره و مجازی به‌کار رفته است؛ برای نمونه: در کتاب کهن مهابهارت، دوازده هزار سال، یک روز شمرده شده است؛ در وندیداد (فرگرد 2 فقرۀ 41) نزد باشندگان ورِ جمکرد ـ باغی که جمشید برای محافظت جانداران و تخمه‌هایشان و... در زیر زمین ساخت ـ هر سال یک روز به‌شمار می‌آید؛ در قرآن، گاهی هر روز نزد خداوند هزار سال (← سورۀ حج و سورۀ سجده)، و یک بار هم (در سورۀ معارج در بارۀ روز رستاخیز) پنجاه هزار سال دانسته شده است.
        در آیین زرتشتی، آخرین موعود (سوشیانس) را آخرین آفریدۀ اهورا مزدا هم می‌دانند؛ چنانکه بعدها در دین یهود، مشیا، شیلو یا مسیح نیز آخرین آفریدۀ یهوَ (خدای بنی اسرائیل) شمرده شد و او در زمانی ظهور خواهد کرد که تمام ارواح مخلوقات ترکیب مادی به خود گیرند.
        نامهای این سه موعود زرتشتی (سوشیانسها) در فروردین یشت فقرات 128 و 129 چنین آمده است: 1ـ اوخشیت ارتَ  uxṧyat-ǝrǝta به‌معنی کسی که قانون مقدّس را می‌پروراند. اوشیدر، هوشیدر، خورشیت در، اوشیتر و اوشیدربامی اشکالی از همین نام است. 2ـ اوخشیت نمنگه  uxṧyat-namaṅh که به‌معنی فزاینده یا پروراندۀ نماز و ستایش است. اوشیدرماه، هوشیدرماه، خورشیت‌ماه و اوشیترماه از اشکال گوناگون همین نام است. استاد پورداود، در رویۀ 15 کتاب سوشیانس به‌درستی نوشته‌اند: "در واقع بایستی اوشیدرنماز بگویند چه نمنگه  به‌معنی نماز است." 3ـ استوت ارتَ  astvat-ǝrǝta به‌معنی مظهر و پیکر قانون مقدّس.
        در فروردین یشت، فقرۀ 129 آمده است:
        "سوشیانس را استوت ارته گویند برای آنکه آنچه در جهان دارای جسم و جانی است، از پرتو او به یک زندگانی فناناپذیر رسد... در هرجای از اوستا که سوشیانس مفرد آمده است، از او آخرین موعود استوت ارته اراده شده است چنانکه امروز هر وقت سوشیانس می‌گوئیم، همان آخرین رهاننده مقصود است." (نک. سوشیانس 16).
        استوت ارته آخرین سوشیانس است که سوشیانس پیروزگر و پیک اهورامزدا هم نامیده شده است. در اساس امروزه هرگاه از سوشیانس نام برده می‌شود، همین آخرین سوشیانس، یعنی استوت ارته اراده می‌شود.
        خواستاران آگاهی بیشتر در بارۀ سوشیانس می‌توانند از کتاب سوشیانس (موعود مزدیسنا) نوشتۀ استاد پورداود، فرهنگ نامهای اوستا نوشتۀ استاد رضی، کتاب دوم 769ـ796، بندهش فصل 11 فقرۀ 6 و فصل 29 فقرات 6-9 و فصل 30 و فصل 32 فقرات 8-9، کتاب هفتم دینکرت فصلهای 7-10، بهمن یشت فصل 3 فقرات 43-63، فروردین یشت فقرات 128 و 129 و جز آن بهرۀ بیشتر ببرند. (پاره‌ای از کتاب منتشر نشدۀ "در جستجوی خوشبختی، شادی، خرد و آزادی در گاتها").
        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
        کلکتان همیشه پرخرام
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۳۳
        سلام بزرگوارم
        و سپاس از اشتراک اطلاعات ... من فقط خلاصه نوشتم و روایات در مورد اینکه تخمه زرتشت یا خود زرتشت یا روان او با آن دوشیزه ممزوج گردد ، روایات و گمانه ها فراوانند . ضمن آنکه تمام ترجمه های گاتها هم اکثرا سلیقه ایست . و اما من و شما شاعریم و از روایات ممکنست گزینش کنیم . من هرگز تخمه یا روان زرتشت را از بعد فیزیک جدا نمیدانم . و این برای مانا شاعرانه تر است . ضمن اینکه شما و باقی دوستان این مطالب را خوانده اید و ما دیده ایم . و آوازهای اهورا ( هوره ) در منطقه ما قدمتی چندهزارساله دارند و برای یافتن روایت به مرحوم پورداوود رجوع نمیکنیم . اول شعر هم نوشتم اشراق و الهام ، و مانایی که دستبوس شماست صدبار در شعرهایش جای زرتشت رفته دریاچه ی هامون و چشم به راه اون زن مانده :

        تو آن تبسم پاکی
        که پندار نیک را میسراید
        و من صاحب آن شتران زردم ، که بار اندیشه را بر آستان اهورا میبرند
        بگذار من و تو به هم آمیزیم
        ای دوشیزه ای که رخت اندوهت را بر کرانه ی هامون شعر من میشویی
        کز تخمه ی نیک جز نیکی نمی روید
        و از بستر ماست اگر قصیده ای
        به جنگ جاهلان جهان برخیزد ..

        دفتر ششم سال هشتاد و هفت




        یا اینجا :

        نبودی و خورشیدم را به سردابه بردند
        زنان سترونی که میگفتند با ما بیامیز ای پیامبر
        ما مادران مقدس منجیان فروتن قرونیم
        که دل به موج مردد هامون شعر داده ایم .... دفتر یازدهم سال نود و شش


        بهرحال روایات مرحوم پورداوود ( که بخاطر نقشی که در کشتن وزیر فرهنگ آنزمان داشت دوسش ندارم ) با روایات ما کوه نشینان که اوستا را با آواز مقامی میخوانیم متفاوت است ... و البته بحث در چگونگی کاربرد این تلمیحات در شعر ماناست وگرنه زرتشت یا دی ان ای زرتشت .... چه توفیری دارد
        و باز هم ممنونم از شما
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۰:۴۰
        سلام
        به این کور کردنِ چشم نیازی نبود به‌جای ابرو برداشتن، اگر تنها می‌پذیرفتید که اشتباه کرده‌، نوشته‌اید: "خوب زرتشت در آخرالزمان با دوشیزه‌ای که برای آب‌تنی به دریاچه‌ی هامون میاد، ازدواج می‌کنه و ناجی جهان یعنی سوشیانت بدنیا میاد"!
        در آن صورت مرا هم به زحمت نمی‌انداختید تا دربارۀ این یادداشت شما چیزی بنویسم؛ چون در آن صورت، چنین یادداشتی وجود نداشت تا برایش پاسخی نوشته شود.

        و اما دربارۀ این یادداشت شما:
        1ـ شما نوشته‌اید:
        "... در مورد اینکه تخمۀ زرتشت یا خود زرتشت یا روان او با آن دوشیزه ممزوج گردد، روایات و گمانه‌ها فراوانند."
        ابداً این‌طور نیست. دربارۀ سوشیانس‌ها و چگونگی ظهور آنها، سخن منابع زرتشتی همان است که در یادداشت پیشین نوشته شد و سرچشمۀ اصلی خود اوستاست و جز آن نیست. حتی نام مادرانِ آن سه فرزند زرتشت، یعنی نام آن سه دختر در خودِ اوستا آمده است و اگر به منابعی که ارجاعتان دادم مراجعه می‌کردید جز همان نمی‌دیدید و می‌دیدید که از "گمانه‌ها" نشانه نیست و اگر کسی در جایی چیزی جز آن گفته و نوشته، خطا کرده است؛ چنان‌که شما کرده‌اید.
        بر سر درست بودن یا نادرست بودن، علمی بودن یا غیرعلمی بودن، باورپذیر بودن یا نبودنِ چگونگی ظهور سوشیانس‌ها (یا حتی بنیاد آن) نه بحثی با شما یا هیچ کس دیگر دارم و نه می‌توانم داشت و نه چنین بحثی را درست می‌دانم زیرا باوری است که گروهی از مردم بر اساس نوشته‌های مقدسشان و باورهایشان دارند همان‌طور که ممکن است چیزهای دیگری برای من یا شما مقدس باشد.

        2ـ نوشته‌اید: "... و برای یافتن روایت به مرحوم پورداوود مراجعه نمی‌کنیم."
        پورداود اوستا را "روایت" نکرده است؛ ترجمه و گزارش کرده است.
        و البته شما آزادید که به گزارشها و ترجمه‌هایش مراجعه نکنید یا بکنید ولی وقتی در بارۀ زرتشت و باورهای دین زرتشتی (یا هر کس و هر چیز دیگر) سخن می‌گویید باید بدانید چه می‌گویید و به درستی سخنتان مطمئن باشید و اگر چنین نیست، که نیست، پس نیاز به شناخت بیشتر در این باره دارید و در این صورت ناگزیر یا باید به آن شناخت گفته شده دست یابید و یا در آن باره سخن نفرمائید.
        استاد پورداود یکی از ده‌ها گزارشگر اوستاست؛ این نشد یکی دیگر، و یا مستقیماً به خود اوستا و منابع پهلوی رجوع کنید. گرنه این‌چنین سخن گفتن از زرتشت و اوستا، به درخواست و دعای مادربزرگ مرحومم می‌ماند که در نمازش می‌خواند: "... و زبیجنا مین الحور العین" و من همیشه با شنیدنش به یاد "پنیردَبیج" (پنیربرشته) می‌افتادم و از مادرم خواهش می‌کردم برایم درست کند... و منظور مادربزرگم البته "و زَوّجنا مِن الحور العین" بود!

        3ـ عرض کردم که به آن "شناخت نیاز دارید" و نفرمایید که نه! زیرا شما در همین یادداشتتان از "صاحبِ شترانِ زرد"، وخشور زرتشت اراده کرده‌اید در حالی‌که "دارندۀ شتران زرد" ترجمه‌ای سطحی است از زرت‌اوشترَ (زرتشت) و معنی آن ژرف‌تر است و با اشراق پیوند دارد، نه با شتر. و باز هیچ فرق نمی‌کند که چه کسی این‌طور یا آن‌طور ترجمه کرده است؛ مهم این است که خواننده، با خرد و دانش و اندیشه سخنی را بپذیرد...

        4ـ و در بخش پایانیِ یادداشتتان کشفی عجیب و غریب و موهوم، البته در پرانتز ولی ظاهراً با اطمینان و یقین داشته‌اید:
        "بهرحال روایات مرحوم پورداوود (که بخاطر نقشی که در کشتن وزیر فرهنگ آنزمان داشت دوسش ندارم)..."!
        و لابد منظورتان از "وزیر فرهنگ آنزمان"، مرحوم زنگنه است که قمی نامی ترورش کرد و به همان جرم اعتراف کرد و مجازات شد...

        جناب جمشیدی!
        پیشتر گفتم که پورداود چیزی را از کسی "روایت" نکرده است؛ بخشهای گوناگون اوستا را ترجمه و گزارش کرده است.
        اما بعد،
        اول، استاد پورداود چه نقشی در ترور زنگنه داشت؟!
        مطمئن باشید که اگر جزئیات این کشفتان، یعنی اگر پاسخ این پرسش را مستند داشته باشید، خریدارانی دارد که هرقدر بخواهید، می‌پردازند تا شاید بر آن اساس، خوشنامی و غیرت ایران‌دوستی و انسانیت پورداود ـ که دوستان و دشمنانش بر آن گواهی داده‌اند ـ مخدوش شود.
        دوم، این چه ربطی به آن دارد؟ در واقع هیچ.
        این به آن می‌ماند که من بگویم چون گفته‌اند، یا حتی چون ثابت شده است که دکتر داوود منشی‌زاده تنها ایرانی عضو حزب نازی بوده و تا آخرین ساعت در کنار نازیها با متفین در برلین جنگیده... و سپس حزب سومکا را در ایران بنیان گذاشته و غیره، من از نوشتۀ او، مثلاً دربارۀ سروده‌های کهن طبری استفاده نمی‌کنم! و یا: اگر بخواهم استفاده کنم اول باید آن را غسل بدهم بعد...

        جناب جمشیدی!
        من می‌توانم عملکرد اجتماعی منشی‌زاده را دوست داشته باشم، به آن عشق بورزم یا از آن خوشم نیاید، و یا حتی از آن متنفر باشم، ولی نمی‌توانم از او عمیقاً سپاسگزار نباشم که گوشه‌ای از مبهمات ادب و فرهنگ سرزمینم را روشن کرده و نشان داده است.
        ضمن گفت‌و گوی آخری که با شما بر سر یادداشتت ناسزاوارتان بر شعر یکی از شاعران گرامی همین سایت داشتم، گوشزد کردم که بر آفریده‌ها و آثار دیگران، بر اساس شخصیت و عملکرد اجتماعی (مثبت یا منفی) آنان داوری نفرمایید و...؛ یا متوجه نشده‌اید یا نپذیرفته‌اید.

        5ـ و نوشته‌اید: "... و البته بحث در چگونگی کاربرد این تلمیحات در شعر ماناست وگرنه زرتشت یا دی ان ای زرتشت .... چه توفیری دارد"!
        اگرچه "بحث" شما در "چگونگی کاربرد" به گمان شما آن تلمیحات است در اثرتان، نگرانی من دربارۀ سخن و انسان، ارجمندی و حرمت داشتن اینها و باورهای انسان‌هاست. همین (به فرض شما ملاحت) از بس‌که برای شما مهم بوده است دیگر برایتان زرتشت با نطفۀ زرتشت فرقی نمی‌کند! فرق این دو بسیار است به‌ویژه وقتی‌که به باور و دین و آیین گروهی ربط داشته باشد.
        این ملاحت نیست مرد! وقتی که بند کیسۀ نمک، یا به‌قول یکی از زعمای فرهنگستان، گرۀ "مدخلِ ورودی"اش (یا خروجی‌اش) از دستتان در رود، یا ندانید چقدر ملیحش کنید، نمکش پُربسیار (!) می‌شود یعنی به‌جای ملیح شدن، چون زهرِ زردوشِ اژدها تلخ و گزنده می‌شود. این چه ملاحتی است که از سویی مانند "اژدم و گژدم" (= شورابۀ تلخ و گزنده در خُمِ شورماهی) کام را تلخ را کند و از سوی دیگر همانند کژدم بگزد؟

        برای آخرین بار حرفم را دربارۀ احتیاط در سخن گفتن به شما زدم که در واقع نتیجه‌اش ارج گذاشتن به سخن خودتان است و مطمئن باشید که مکرر نمی‌شود؛ باقی را خود دانید. هرچند که به گمان من نیاز به این پاسخ هم نبود چه اگر می‌خواستید، از همان چند خیک ماستی که پیش از این به شما داده‌ام، می‌توانستید روغنی بهاره [زرمیه رئوغنَ zarəmaya-raoγna] بگیرید، رنگ و بو و مزه‌اش را ببینید و بشنوید و بچشید؛ دوغش مال من که مزه‌ای باشد!

        والسلام خندانک
        اعظم قارلقی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۳۱
        عرض درود و احترام جناب مانا جمشیدی
        قلم تان جذاب و خواندنی ست خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        میگم آقای جمشیدی خیلی خوبه که توو حول و حوشِ چلچلی اقدام کردین... خندانک خندانک
        در صورت تمایل لطفاً سری به طنز چلچلیِ اینجانب در همین سایت بزنید.
        مانا باشید
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۵۹
        درود مهربان خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۱:۳۴
        سلام ... یه بخشی هست بین فیروزان و کنگاور که قارلق نام دارد و خط آهن هم کنارشه .. بچه ی اونجایی؟؟
        اگه اینجور باشه همشهری هستیم .. بهرحال خوش آمدید .. چشم حتمن به صفحه تان سر میزنم
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۴۴
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد راد
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۴۰
        درود مانا جان
        این سروده چقدر جالب بود
        و بسیار زیبا خندانک
        بیست و یک سال در پی معشوقه ات بودی
        مرحبا خندانک
        و آیا اورا یافتی ؟

        تو نیستی و گمان میکنم قرارست تا همیشه
        درین سیاهچال غریب بمانم
        دیگر حدیث هرروزه ی منیژه هم به گوشم تکراری ست

        چقدر این قسمت شعرت را دوست داشتم

        واقعا قلمت تحسین برانگیز است خندانک خندانک

        سحر غزانی
        سحر غزانی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۰۰
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد راد
        محمد راد
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۳۳
        به قمریان عاشق حسد می‌ورزم
        که دانه برمی‌چینند
        و به ستاره و باران
        که بر نیمرخ مهتابی‌ات بوسه می‌زنند
        و به گلی که با اشاره‌ تو می‌شکفد
        در این بیابان شاخه گلی هم غنیمت است🙂💔
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۰۶
        سلام محمد جان
        خوش آمدی ، یادت باشه بیشتر از عاشق و معشوق ، این خود عشقست که عزیز است . بهمین جهت به چیزی به نام شکست عشقی اعتقاد ندارم ، مهم احساسی ست که جاری میشود وگرنه فوقش چهارشب هم کام از معشوق گرفتی ، جای خود عشق را نمیگیرد . اتفاقا اغلب احساساتی که فکر میکنند عشق ست ، در واقع سر ریز شدن هورمون است . خیلی را میشناسی که پس از وصال سرد شدند و چشمه ی شعر و هنر نداشته شان هم خشکید . ... در مورد سوال شما :


        یافتمش
        در زمانه ی زبونی که هیچ انسانی
        قصه ی معراج را باور نمیکرد
        گفتم مرا میشناسی؟؟
        گفت شقیقه های سفیدت آشناست
        به گمانم یکبار مرا با کودکم در بادیه تنها گذاشتی
        تا برا انقراض تشنگی ام ، هفت سراب کور را تجربه کنم
        گفتم بیا از نو ببوسمت
        این داستان دیگر به دستان ما مربوط نیست .... خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۰
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالفضل زندیه شاهین
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۴۹
        درود مانای عزیز
        بسیار زیبا سرودی رفیق
        رئیس قبیله ی قلم باشی و شعرت با رو ح و روان بازی نکند؟؟!!
        همیشه اشعارت را دوست دارم و خودت را بیشتر
        پایدار باشی دوست خوبم خندانک خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۰۰
        سلام برادر خوش صدا😅🌻
        ارسال پاسخ
        ابوالفضل زندیه شاهین
        ابوالفضل زندیه شاهین
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۳۹
        سلام خواهر خوش قریحه
        زنده باشی
        مهدیه میرزایی
        مهدیه میرزایی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۰۰
        سلام شاهین قبیله خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالفضل زندیه شاهین
        ابوالفضل زندیه شاهین
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۷:۵۵
        سلام خانم میرزایی عزیز خندانک خندانک
        حالتون چطوره؟
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۰۹
        سلام . من خادم شما و باقی قبیله ی قلمم
        دیدن نشاط جوانترها ، بخصوص خوش تیپهایی مث خودت ، مرا سر ذوق میاورد .. از خدا توفیق همه را خواستارم
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۰
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سحر غزانی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۰۸
        سلام مانا
        این شعر رو قبل هم در دفتر نهم خونده بودم
        شعر عجیبیه
        و پر از حس
        حسی که هر مرد یا بهتره بگم هر شاعری
        بلد نیست به شعرش تزریق کنه
        من به این احساس معتقدم و علت شاعری را
        و شاعر ماندن را در همین میبینم
        مبارک عزیزانی باشد که شعر تقدیمشان شد
        هزاران گل آفتاب گردان تقدمتان🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻خندانک خندانک خندانک خندانک

        خندانک خندانک
        مبارک عزیزانی باشه که شعر تقدیمشون شدخندانک
        مهدیه میرزایی
        مهدیه میرزایی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۰۰
        سلام سحر
        قطعا سحرگاه غزل تویی خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۱۳
        سلام سحر جان
        آشنایی با دوستانی مث شما مایه ی ذوق است
        و راستی وروجک یه پاراگراف ازین شعر را بر عهده ت میذارم که تفسیر کنی . به همان روش ساده ی همیشگی
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدیه میرزایی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۵۸
        سلام به این شعر و شاعرش که مانا هستند...

        مبارک سلمان و محبوب شعرهای محبوب اش باشد...

        بگذار کسی نداند خیسی چشمانم، یاد خاک خورده ذهنم را
        ... فرانک از آبتین پسری زایید که لباس جمشید برازنده او بود...
        شعرهایت مقدس اند... صدای بیژن منیژه را میخاند و آیت تلاوت سجدگاه شاعران است...
        زنده باشی مانا جان خندانک خندانک خندانک خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۶
        سلام مهدیه نازنینم خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۲۰
        از غنایم ادبی حضورم در سایت ، یکی هم دوستی با شما بود که نقاش رنگها و ناظم کلماتی ... مرسی که بی توقع همیشه هستی
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۴
        به به سلام مهدیه جان خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدیه میرزایی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۰۲
        راستی مانا چه جرعه ای تازه تر از شعر مانا
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۲۰
        فقط جرعه ای لبان او مگر از شعر مانا تازه تر باشد ...
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        عسل اسدیان
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۱۴
        خندانک خندانک خندانک خندانک

        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود

        زیبا بود
        عالی
        احساس پاک همواره ستودنی است
        پاکی ات مانا
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۷
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۲۴
        دختر نازم
        بزودی میام دیدنت . معصومیتی که تو نگاه عسل منه میشه ازش تاریخ ساخت .
        راستی خیلی وقته برام شعری نفرستادی ... منتظرم بابایی
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۴
        درود برعسل بانوی زیبا خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        سلام عسل جان
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۷:۱۷
        سلام شاعرواستاد گرامی
        همیشه توانا باشد
        مانند همیشه عالی سرودی بود
        لذت بردم
        درود برشما
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۷
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۲۷
        سلام ، و دوست داشتم یکبار محض رضای اشتیاق شعری را نقد یا تفسیر کنید ، تا ایمان بیاوریم به کامنتهایتان .
        باور کنید هیچ تکلیفی بر شما نیست که شعری را که دوست ندارید ، لایک کنید و بگویید خوب بود
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        محمد باقر انصاری دزفولی
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۱:۰۹
        سلام دوست عزیز
        درست می فرمایید من هیچ وقت در حضور دیگران نقدنمی کنم اگر نقدی دارم خصوصی می فرستم
        ولی هر کس که فکرش را بکار انداخت وکار کرد وشعری نوشت اگر هم اشتبا بکند از نظر من باید تشویق شود
        چون کار کردن وفکر را بکار انداختن اشتباه می آورد
        .گر نه ادم بیکار اشتباه ای نداردچون کاری نکرده که به اشتبا پی ببرد
        مخلص شما انصاری خندانک خندانک خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        محمد باقر انصاری دزفولی
        چهارشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۵۱
        سلام بزرگوار
        چشم حتما این کار را انجام میدهم
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        صحرا درویشی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۲۲:۱۹
        خندانک خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۷
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۲۹
        سلام صحرا
        خودت که گلی و دامنت دایه ی گلها
        خوشحالم که اینجا آمدی ، و اما عزیز دادی ، چرا حرفی نمیزنی ؟؟ وآن شعر که برام آنروز خواندی ... منتظر انتشار همانم
        ارسال پاسخ
        صحرا درویشی
        صحرا درویشی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۹
        سلام ماه داداش
        شعرو گذاشتم
        امیدوارم دوستان خوششون بیاد خندانک
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۲
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        سلام صحرا بانوی عزیز
        ارسال پاسخ
        دانیال شریفی ( دادار تکست )
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۲۲:۲۰
        خندانک خندانک بسیار زیبا و پر از تصویر خندانک خندانک

        لایک شد شعرتون👍🌹
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۷
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۳۱
        سلام
        ممنونم از اینکه خواندید . فقط جسارتا دادار تکست یعنی چی ؟ برام سوال شده
        ارسال پاسخ
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۴۱
        اگه اشتباه نکنم
        دادار یعنی عادل
        تکست هم یعنی نوشته
        پس معنیش میشه عادل نوشته خندانک
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۲
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۲۲:۵۶
        سلام ودرود فراوان
        بسیار بسیار عالی
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۷
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۳۲
        ستاره ی بختتان تابان جناب فتحی
        خوش آمدید به این غریوستان پرسوز
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۲
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۳۸
        سلام مجدد

        اما هنوز امیدی هست
        میگویند فرانک از آبتین پسری زاییده
        که پیراهن جمشید برازنده ی قامت اوست



        مطالعه کردم و فهمیدم فرانک و آبتین والدین فریدون بزرگ بودند که توانست با کمک کاوه آهنگر ضحاک را شکست دهد . این کودک هزارسال بعد از سلطنت ضحاک بدنیا آمد و نسبش به جمشید پادشاه اساطیری ایران میرسید . میگویند نشانه منجی بودن فریدون این بود که پیراهن جمشید جدش اندازه او بود . زیرا به علت تنومندی جمشید ، هرگز پیش از فریدون آن جامه به قامت کسی متناسب و اندازه نبود
        البته شعر فرازهای تاریخی و داستانی زیادی را در سینه دارد که زبان خاص شاعر است . مانا با بهره گیری از این داستانها علاوه بر احیای مجددشان ، درد خود را هم از زبان آنها بیان نموده
        بنظرم باید این سبک از سرودن که البته طرفداران زیادی هم دارد را برای مانا ثبت کنیم خندانک خندانک
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۳
        سلام سحر قشنگم خندانک
        ارسال پاسخ
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۵۱
        سلام بانوی مهربانی ها خندانک خندانک
        فرشید افکاری
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۳۰
        درودها استاد مانا
        بسیار زیبا ... ستودنی ست قلم هنرمندت
        فاخر و ژرف و با نگرش و نگاهی چند لایه و اندیشمندانه شعری عالی ست و لایق تحسینها
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۴۶
        نمیدانم گل آفتابگردان از کجا بیارم خندانک
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۴۷
        گل نثار کلمات سحر خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۵۴
        🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻😅😅❤
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۴۸
        فرشید دوس داشتنی ..... از حضورت خنک شدم . چون نوازش است
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۱۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        صحرا درویشی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۴
        سلام ماه داداش
        شعرو فرستادم براسایت
        امیدوارم دوستان خوششون بیاد خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۲۱
        به محض اینکه منتشر شد خبرم کن . البته با پیام ، واتساپتم نصب کن تا کتابها رو برات بفرستم
        ارسال پاسخ
        مهدی فروزنده
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۴۱
        درود بر شما
        🌹🌹🌹🌹
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۵۱
        درود و عرض ادب و آرزوی سلامتی برای شما
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۳۰
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۲۴
        سلام شرمنده عمومی مینویسم از یک سو آرزوی دیدار میکنی وووو از سویی به خاطر دیگری نظر مرا حذف میکنی برای من مشکلی نیست من همان سایت نو عطا ی شما ها را به لقایتانبخشیدم متاسفانه کاش حباب نباشیم و نوشته های مان وجودمان باشند نه مثل عده ای تمرین کلامم
        همین
        و گرنه بسیار گفتن قبلا و تمام کردن ...... کار ما زیره به کرمان بردن است
        مهم بزرگی و بخشش و عشق است و گرنه همه حرفها را قبل از ما پشاور کردن شاعران گذشته
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۲۳
        سلام مسیحا جان
        خوش آمدید
        و ایکاش بفرمائید من کجا چنین جسارتی کردم و نظر شما را پاک کردم ؟؟ اصلا یادم نمیاد
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        غلامعلی همایونی (شمیم)
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۵۳
        سلام و عرض ارادت حضرت مانا
        احسنت بر قلم توانمند شما
        بسیار زیبا و حرفه ایی و استادانه سروده اید
        بی نهایت لذت بردم از شعر زیبای شما
        سبک خاص مانا را همیشه دوست داشته‌ام و به آثارتان عشق می‌ورزم
        آنقدر مضامین زیبا و تلمیح‌های ارزشمند در این شعر است که مشکل است جایی از آن را به عنوان گل سرسبد انتخاب کرد
        موفق باشید
        عزت زیاد
        ⚘⚘⚘
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۲۶
        در واقع گل سر سبد این شعر و باقی قلم تراشه های مانا ، حضور و وجود شما و باقی دوستان است که مجموعه ی معانی و لطایف هستید و خاطر پریشان مرا تسلا میدهید
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فاضل فخرالدینی تخلص (مالک)
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۶:۰۴
        سلام و عرض ادب🌼
        درود بر شما استاد جمشیدی بزرگوار🌼
        این احساس و مهر شما ارزشمند و ستودنی ست و از نظر بنده حقیر با دیگر آثار شما که همه ناب و ماندگار هستند متفاوت هست به قول معروف هر سخن کز دل براید لاجرم بر...
        البته ناگفته نماند دیگر آثارتان هم زیبا و دلنشین هستند🌼
        پاینده باشید به مهر🌼
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۷:۲۰
        نظر لطف شماست که خوشتر از شعر بر جان و دلم مینشیند . خوش آمد میگویم و مقدمتان را کادو میگیرم
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شفیعی (شاهرخ)
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۲۰:۵۹
        سلام مانا ی عزیز
        مقاله من در مورد شاهنامه و اهن رو بخوان فکر کنم دوست داشته باشید. البته اگه خودت خواستی.
        .............
        امروز جای شعر مانا و سلمان عوض شده
        شعر مانا اینبار بیشتر رنگ عشق داشت.....
        افرین به هر دو بزرگوار و رفقا
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۲۳:۱۷
        سلام
        با مقاله یا بی مقاله دوستت دارم ... به روی چشم
        حتمن فردا سر میزنم
        ..
        خوشحالم که درین سایت دوستان نازنینی چون شما را یافتم
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۴۳
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۸
        خندانک in
        ارسال پاسخ
        امید کیانی (امید)
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۲۳:۲۰
        درودهاااا بر استاد گرانقدر و ادیب فرهیخته
        بسیار زیبا و زیبا
        قلمتان نویسا
        سپاس از حضور سبزتان
        🌺💐🌺🌺🌺🌺
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۶:۱۹
        سلام بر قامت خودت و قلمت ، امید آوردی و نوید بخشیدی بزرگوار .. صفای وجودت
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۴۳
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۴۶
        سلام دوست خوبم
        شاعر توانا
        ببخش چند روزی نبودم اگر کوتاهی کردم ببخش
        لذت بردم و بینهایت زیبا سرودی و دوست داشتم خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۶:۲۱
        سلام مازیار دوست خوبم
        هرجا هم بروی ، جات توی قلب مانا امن و امانه
        من تو رو به یکرنگی و بی ریایی و حلالزادگی میشناسم
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۵۷
        یکی از زیباترین سپیدهایی بود که در این روزهای اخیر خواندم
        درود برشما
        دراوج بمانید ارجمند
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۲۳:۱۹
        خوشحالم که اینگونه قضاوت میکنید . این تعریف و بنده نوازی شما مرا در ارسال سروده هایم مشتاقتر و محتاط تر میکند . و وسواس بیشتری پیدا میکنم ... واقعا سپاس
        ارسال پاسخ
        مرغ آمین
        پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۱۲
        درود استاد
        بسیار عالی خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        حالا هرگل زنبق را که بو کنی ، شرح حال مرا به پروانه خواهد گفت
        تو نیستی و آب هم انگار با خاک تبانی میکند !

        عالی خندانک خندانک خندانک خندانک

        اشراق ( در خدا حل شدن ) ، الهام ، عالم غیب ، خلسه را نمی شود به تنهایی جستجو کرد نیازمند طی کردن پروسه ی فرا زمانی و فرا مکانیست (عشق حقیقی) منم جستجو کردم چیزی نیافتم
        باید دلتون رو به مرشد یا استاد معنوی بدید تا راه رو نشونتون بده
        💙💙💙💙
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        #زندگی_یک_ابر_سپید_است.
        زندگی یک سانیاسیsannyasiاست.
        برای کسی که در راه سلوک است.
        زندگی یک شخص خانه دار،یک تکرار تثبیت شده است.
        چیزی مرده است.یک الگوی تکراری است.
        شکلی خاص دارد.در شیاری مشخص حرکت می کند.
        همچون ریل های قطار است.
        قطار ها روی ریل حرکت میکنند.آن ها یک هدف دارند.
        مقصدی دارند که باید به آن برسند.
        ولی یک سالک همچون #ابری_در_اسمان گردش می کند.
        شیارهای آهنین برای او وجود ندارند.
        نه مسیری،نه هویتی.او کسی نیست و همچون یک نا موجودnon_beingزندگی می کند.
        طوری زندگی می کند که گویی وجود ندارد.

        #اشو
        #راه_من_راه_ابرهای_سپید


        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۴۰
        هزار ماشالا به این همه انرژی .... بی شک عاشقی .. و قطعا داری راه درست را میری
        برایم روشن است که یا کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو را خواندی یا باید بخوانی خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۱۸:۴۹
        سلام
        درودفراوان خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۱۷:۱۹
        سلام جناب فتحی . ستاره ی وجودتان درخشان
        ممنون محبتتان هستم
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        رامینه خوشنام
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۰۹
        اما هنوز امیدی هست:
        میگویند فرانک از آبتین پسری زاییده
        که پیراهن جمشید برازنده ی قامت اوست
        ما هم بنشینیم و لبی تر کنیم به باد باران
        گناهمان هم گردن گندم !!
        به گمانمان ، آخر این حوض و این حوری
        از اول هم نصیب ما نبود
        اگر پیشانی تو ارثیه ی لبهای من بود ؛
        برای این قصه ی غریب دست به دامن آیه و آسمان نمیشدیم .
        انگار همین دیروز بود که از زبان برگ بی جانی شنیدم :
        " ما تمام این بیگاهان ،
        مویه سرایان مزار باد بوده ایم !! "
        درودتان خیلی زیبا بود🌹🌹🌹🌹
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۱۷:۳۳
        حضورتان را ارج مینهم خانم خوشنام و انشالله فرجامتان از نامتان وام بگیرد
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محبوبه امیری
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۳۰
        با درود بی مرز و عرض ادب و احترام ...

        جناب مانای بزرگوار و گرامی
        خواندن این شعر ، یافتن زیبایی های آن ، ادراک مفاهیم اش
        و در مجموع رسیدن به کشف و شهودی که پایه ی آزاد شدن
        قدرت های نهفته در پس واژگان برای هر خواننده به صورت
        کاملا شخصی ، می باشد چاره ای جز جلوه گر شدن آن پرده ی
        نقره ای در تماشاخانه ی چشم باقی نمی گذارد و اشک حکم همان
        شراب بهشتی را دارد که خداوند در لابه لای چشمه های جوشان شعر
        مانا پنهان کرده است .

        خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۲۰:۳۴
        حالا دو شط شعر و اشک
        به هم رسیدند
        باورکن درین جهان ، از دلتای دلتنگی ترسناکتر نیست
        بگو که دوستم داری
        ای ماه منیر محجب
        این جمله برای صله ی این ترانه کافی ست


        تمام طول شعرهام منتظر این اتفاق بودم که شعر و اشک به هم برسند و بالاخره عید قربان رسیدند و اسماعیل منیت مانا به پای الهه ی عشق قربانی شد تا به آزادگی برسم و دولت پاینده شوم .. بانوی عزیز حضورتان غنیمتی ست درین صفحه و برکتی ست بر این سفره . و اما شما را بر حذر میدارم از سایه ها ... سایه ها نامردند و خنجر از پشت میزنند . لطفا مراقب خودتان باشید . رجاله ها رحم ندارند
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۴۵
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        کیمیا طولابی
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۲۲:۱۹
        زیباترو متفاوت ترازهمیشه خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۲۳:۱۵
        و شما هم محبوب تر و محترم تر از همیشه .. حضور شما را قدر میدانم و ارج مینهم دخترعموی عزیز
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۴۵
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۶
        خندانک
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم رامجردی
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۳:۲۸
        سلام و عرض ادب
        درودتان
        بسیار زیبا بود خندانک
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۶
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۷:۵۹
        سلام .. از حضورتان ممنونم . خوش آمدی و صفا آوردی
        ارسال پاسخ
         غلامرضا شیبانی
        غلامرضا شیبانی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۳۳
        بی نهایت سپاسگزارم
        برقرار باشید🌱🌹
        ارسال پاسخ
         غلامرضا شیبانی
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۳۷
        بسیار زیبا بود استاد
        سرفراز و تندرست باشید🌷🍃
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۰۶
        سلام . به اینجا خوش آمدید ، امیدوارم از این کلمات درهم و برهم مانا لذت برده باشید خندانک
        ارسال پاسخ
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۵۱
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        یدالله عوضپور    آصف
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۲۱
        مانا جان درود
        دسری آسان هضم به خوردمان دادی
        آنهم بعد از نان و پیاز سنگین هضم شاممان
        آفرین ها بر تو و افکار تو
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۰۸
        سلام
        خوشحالم که نظر بزرگواری چون شما در مورد خطوط مانا اینگونه امیدوار و مسرورکننده است ..
        ارسال پاسخ
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۵۲
        خندانک
        ارسال پاسخ
        نسرین زندیه امامزاده عباسی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۰۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک قلب تپنده ی قلم تان ،پر ضربان
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۵۷
        خندانک و قلم شما هم پر تپش خندانک
        ارسال پاسخ
        فرهاد شریف
        جمعه ۱۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۲۷
        درود برقلم شیوایت همشهری فرهیخته ام
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۷:۳۸
        با سلام و کسب اجازه خندانک
        وقتی به این فراشعر (راستش، دیدم واژه ی شعر حق مطلب را ادا نمیکند) میرسیم؛ میبینیم که به تنهایی چندین جلد کتاب است...
        برای هر بندش و هر مفهومش کتابها هست برای خواندن و اینکه تمام تاریخ و کتب مربوط در این فراشعر گنجانده شده، نشان از نبوغ شاعر است...

        گمان می کردم اگر هزار سال بر این زخم دیدینه سال بگذرد
        پیری از حوالی هامون،
        دست مرا در دست زنی خواهد گذاشت
        که تنش تنور تمناست
        رمیده غزالی کز غزلش باردار کنم...

        در اعتقادات کهن ایران، هستی عمری دوازده هزارساله دارد که به چهار دوره سه هزارساله تقسیم می شود:

        1. سه هزار سال نخستین زمانی است که جهان مینوی است، آفرینش بالقوه است و تنها در اندیشه اهورامزدا وجود دارد.

        2. سه هزار سال دوم زمانی است که جهان رنگ مادی به خود می گیرد، آفرینش پاک است وآلودگی به آن راه نیافته است.

        3. سه هزار سال سوم زمانی است که آفرینش دچار آلودگی می شود و نیروهای اهریمنی به سرزمین روشنایی می تازند و آمیختگی و کشاکش میان نیکی و بدی درمی گیرد.

        4. سه هزار سال چهارم روزگار جدایی و رهایی است. آفرینش آلوده و آمیخته در این دوران به سوی پیراستگی می گراید تا سرانجام به پاکی آغازین خویش بازگردد.

        و سوشیانت آخرین رهاننده و آخرین منجی ست، که در دریاچه هامون دوشیزه ای از تبار پاکی و نیکی و پرهیزگاری، از نطفه ی زرتشت باردار او می شود و سوشاینت راه نجات را می نمایاند...

        و اینک مانا، با ظرافت تمام جریان هامون و زاده شدن سوشیانت را به شعر فرا میخواند و رمیده غزالی کز غزلش باردار کند... چه بسا سوشیانتی ناجی شعر و شعور شود...
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۸:۳۵

        اگر این شعر را ادامه دهم
        به استوای دستانش میرسم
        که یخساران یأس را بخار میکند
        در سینه ی چپش حکیمی ست حاذق
        که هرشب پیش از خواب نبض تمنای مرا
        میشمارد
        به بوی تنش مانای دو جهان شدم
        که آغوشش جهان ناشناخته ی خوابهاست




        در مورد هامون و سوشیانت و آن خانم و زرتشت ، دفاتر مانا آیه کم ندارند . و اما ممنونم از خانمم که سر مرا پیش دوستانم بلند میکند و پرچم کلماتم را برمیافرازد .. بودن تو و طلوعت در تاریکخانه ی زندگی ام ، حجت و نعمت خدا را بر من تمام کرد . و این همان وعده ای بود که در خوابش زندگی کردم ... تو صله ی سرود مانایی
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۷:۲۳
        درود...مهرداد جمشیدی
        حرف های گفته و‌نگفته در این شعر بسیار است
        اما نکته اینجاست که‌ گاهی شاعر از تخلیه ی اطلاعات خود در شعر هیچ‌ جلوگیری نمیکند و اجازه میدهد شعر علاوه‌بر بار ادبی و الهامی خود(که بحث مفصل تری)میخواهد،شعر دچار بار علمی از طبیعت یا پیرامون‌هم باشد...(که البته میتواند از فلسفه یا ایدئولوژی های مختلف یا غیره هم باشد) اما شعر جناب جمشیدی جدا از بار تاریخی نکات علمی جالبی هم دارد که ترکیب بار ادبی و احساسی و تاریخی و علمی میتواند معجونی باشد که‌ هر سلیقه را جذب خود کند
        در واقع من از طرفداران شعرهایی هستم که علاوه بر احساس در بالا بردن سطح سواد اجتماعی بخصوص هنرمندان به جامعه کمک میکند
        مثلا: میخواستم برای تنهایی ات شعری باشم با بوی گندمزار(یک روایت تاریخی مذهبی)
        برای گرسنگی ات بوسه ای باشم با طعم نارگیل(شیر نارگیل،یا مایع محبوس در سینه ی نارگیل تقریبا تنها غذایی است که ماهها به تنهایی میتواند نیاز بدن را تامین کند،اما مثلا عسل یا گوشت یا پرتقال و تقریبا نود و نه درصد دیگر خوراکی ها نمیتوانند)
        به هر حال این تخلیه ی اطلاعات در شعر و تزریق آن به خواننده با زبان نرم شعر کار آگاهانه و قابل تحسینی است،شعر از گذشته در آموزش نقش بزرگی داشته است
        مثلا در قرآن...در بیشتر سوره ها قافیه میبینیم
        سوره ی توحید اولین مثال: احد،صمد،یلد،یولد
        یا در زبور مزامیر را میبینیم،یا در جدول ضرب خودمان
        و این ریتمیک بودن و آهنگین بودن ابزار خوبی برای ارتقا و عجالت در یادگیری میباشد...
        با تشکر از صاحب اثر و سایت شعر ناب خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۰:۳۴
        سلام
        و بسیار هم پیش آمده که خودم هم معنا و حدود شعرامو تشخیص ندادم . و مدد بزرگوارانی چون شما به شرح و بسط این معانی میانجامد
        بار دیگر تشکر میکنم از فهم بالایت و براستی تو صله ی رنج و جستجوی منی مجید ... من انسان را در تو پیدا کردم . همانطور که خدا را در نگاه او ...
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۱:۳۹
        و من اضافه کنم که تو شعر رو زمانی پیدا کردی که مانا رو درون خودت پیدا کردی...
        قطعا ماناست که میسراید...و مهرداد جمشیدیست که تجربه میکند...کاش میشد این مبحث درهم تنیدگی رو با همه تشریح کرد ...اما ...بیخیال
        به قول خودت...
        اینگونه که‌بر می آید
        حاشا و کلا
        کز ما جز نامی نوایی بر دل ها بماند... خندانک خندانک
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۵۳
        سلام

        چون حسین منصور حلاج را به زندان بردند٬هجده روز در زندان بماند.
        شبلی عارف نزد او رفت و گفت:
        "عشق چیست؟"
        حلاج پاسخ داد :
        "فردا بیا تا بگویم"
        فردا حلاج را پای چوبه ی دار بردند.شبلی آمد و گفت:
        "جواب پرسش ما را بگوی"
        حلاج گفت:
        "ابتدای آن طناب است و انتهای آن مرگی سرخ"

        یقینا هرچه به عنوان حقیقت می شناسیم منشا آن از عالم غیب بوده، و ایمان به عالم غیب اصلی ترین رکن اعتقاد به خداست.
        و بماند که چه روح والا و چه شخصیتی می طلبد برای ارتباط با این عالم...

        مبارکِ خورشید چشمان محبوب و سیاره ی سرود سلمان خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۵۹
        سلام گلاله عزیزممم خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدیه میرزایی
        مهدیه میرزایی
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۰۱
        گلاله جانم خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۱:۰۹
        به پهلوی چپم دست بکش دکتر
        دسسسستتتتتت بکشششششش
        اینجا موطن قدیسه ای از تبار آبست
        که به ویار سیب مبتلا شد ....


        خوش آمدی گلاله
        قدمت روی چشمم
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۲۵
        سلام زیباترین گلاله دنیا خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۴۳
        سلام بر منیژه ی مهربانم که مهرش چون رودخانه ای، هر لحظه جاریست... خندانک
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۴۳
        درود مهدیه عزیزم خندانک
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۰
        سلام نازنینم، سحر بانوی گل خندانک
        سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۲۳:۰۳
        پر شور و عمیق بود. دستمریزاد🌹🌹
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۱۷
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۳۴
        تایید اهل معرفت ، خوشتر از نوشیدن یک فنجان چای عصر است .. سپاس از حضورتان که دلیل کافی ست برای دولت مانا
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۰۵
        دولتت مانا دوست من
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۲
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۱۵
        درود برمانا شاعر، استاد جمشیدیان گرامی
        (رئیس مشعشع قبیله خندانک خندانک )
        سپاس ازاندیشه ی نیک و سروده های زیبایت
        که همیشه مجالیست برای آموختن خندانک

        از حسنن هیکل (یکی از بزرگترین روزنامه­ نگاران مصر و حتی دنیا) پرسیدن که چرا شما مصری­ ها، قبطی هستین، سوری ­ها سامی هستن؛ عرب نیستین ولی زبانتان، فرهنگان، لباستان عربی شده. ایشون جواب میدن که ما فردوسی را نداشتیم....

        قلمت ماندگار خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۲۰
        سلام
        منم آمده ام که اینبار اساطیر احیا شده بدست حکیم توس را ، بع شکلی دیگر تراش دهم و در خدمت احساس و عقیده درآورم .. و سپاس از شما که بی منت مطلب میگذارید و بی توقع مهربانی میکنید
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۳۶
        واین سروده مبارک استادسلمان مولایی و
        محبوب زیبای عاشقانه هاشون خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۲۲
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۳۰
        خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0