دیوانه بودم عشق را انکار کردم
دیو سیاه ترس را بیدار کردم
دیوانه بودم از تو دلدارم گذشتم
دیوانه بودم با تو این رفتار کردم
دیوانه بودم از دل و دینم بریدم
چشم تو را از چشم خود بیزار کردم
دیوانه بودم دست از عشقت کشیدم
دیوانه بودم قلب را افسار کردم
دیوانه بودم در خیال خام خود غرق
ترک تو و دین و دل و دلدار کردم
دیوانه بودم بی تو بودم در پی جان
جان دادم و این جسم را تبدار کردم
شعله
در بین عقل و دل همیشه جنگ هست و ستیز و دل ستیزان همواره بازنده اند.و من دل ستیز عقب مانده از دلدادگی ام که به تزویر عقل گرفتار امده.من ققنوس بپاخواسته از اتشم که خود خاکستر خود به باد داده ام من فریاد خفته در حنجره ام که هیچ گاه سکوت را نشکست .من شعله ام همیشه سوخته از دلواپسی ها من عاشق خسته ترین مجنون شهرم .دلدادگی را از شعر اموختم و کودکی تخس در کوچه های شعر بودم .شعله کشیدم و نوشتم درد کشیدم و سرودم تب کردم و دل به واژه ها دادم اما دل به عابران این شهر نه .حاشا عاشقی میکنم مستور عاشقی کردن را بلد نیستم .همه در نگاه من انسانند نه مرد و نه زن فرقی ندارند دوستی بلدم رفاقت میدانم محبت میکنم اما عشق متاعی نیست برای باختن عشق را میشود تنها و تنها در سینه نگه داشت .یک دل دارم یک بار عاشق میشوم و یک بار زندگی میکنم.شعرهای اجتماعی را بیشتر از باقی شعرها دوست دارم چون دل سوختگان برای مردم مقدس تر از عاشق پیشگانند که گوشه نشین عزلت خویشند.اگر در جواب اشعارتان تحصین کردم تمجید کردم نشانه ی دلدادگی نیست .دل من هرزه ی کوچه گرد نیست هر دم به سویی روانه شود.
لطفا قصاوتم نکنید نمیگویم قضاوت چون این قصاوت است یکی را نشناخته قضاوت کنید. من در مقام یک شاگرد همیشه در مقابل اساتیدم کرنش میکنم و انچه یاد دارم را به انهایی که دوست دارند می اموزم اما این دلیل بر این نیست به هر پیامی و کلامی دل ببازم.
دل را سپرد ام به کسی پس نمیدهد
این قلب اسیر به بی کس نمیدهد
از لطف اساتید عزیزم ممنونم.ازین سایت که کمک کرد شاعری کنم.از مدیریت محترم سایت که ما شاگردان کوچک را مورد لطف و عنایت قرار دادند و در این جمع فرهیخته جمع کردند.
دوستدار شما شعله
زیبا ودلنشین قلم می زنید
غزلهایتان همه برآمده ازدل است ولاجرم بردل می نشیند!
شاعرساده وبی ریا دارد خودش رادرواقع ملامت می کند که چرا ترک عاشقی کرده وعشقش راازخود رانده
اما بازبانی شیرین که تلخ وگزنده نیست وبردل مخاطب می نشیند !
این شعرتان هم مثل بقیه ی اشعارتان زیبا وعمیق ودلنشین بود
گرچه تصویرسازی ها به نسبت غزلهای دیگرتان کمتربود ،
اما زیباشروع کردید ارتباط عمودی وافقی بیتها عالی وپایان بندی خوبی هم داشت
کلمه ی دیوانه گرچه زیاد تکرارشده اما این تکرار هم اززیبایی شعرنکاسته
آفرین برشما
فقط یه مشکل کوچیکی داشت به نظرم واون هم وجود دومصراع تکراری درشعره وبهتره که حذف شه
بیت سوم مصرع اول وبیت پنجم مصراع دوم تقریبا یکی اندو هردو یک معنی دارند ودوبارتکرارشدند
دیوانه بودم از دل و دینم بریدم
چشم تو را از چشم خود بیزار کردم
دیوانه بودم در خیال خام خود غرق
ترک تو و دین و دل و دلدار کردم
.اما پانوشتتون که کلی حرف داشت ومنو واداربه نوشتن این چند جمله کرد
دوست خوبم این قضاوتها برای تمام زنان بخصوص زنان هنرمند شاعر ازفروغ وسیمین گرفته تا شاعران امروزی بوده وهست وخواهدبود .............
ولی به نظرمن اصلا مهم نیست که دیگران چه قضاوتی می کنند !
انسان اگرعاشق نباشد به هیچ دردی نمی خوردحتی عشق زمینی !عشق انسان راپخته تر می کندفهمیده تروبااحساس ترمی کند
حالا یک عده این عشق راپنهان می کنند وعده ای مثل ماشاعرا جارش می زنند وحلواحلوا می کنند
ومتعاقبا راحت قضاوت میشند ولی بگذارقضاوتت کنند ،بی خیال تو همان کاری راانجام بده که با آن راحتی وبه آرامش میرسی بنویس ،آوازبخوان ،فریاد بزن عشقت را وبگذار روحت پروازکند !
من با آنجای کلامت موافق نیستم که گفتی
(شعرهای اجتماعی را بیشتر از باقی شعرها دوست دارم
دل سوختگان برای مردم مقدس تر از عاشق پیشگانند که گوشه نشین عزلت خویشند!)
نه اصلا اینگونه نیست هرشاعری که بزرگ شده که فقط شعراجتماعی ننوشته !
واتفاقا راست گفته اندکه ازصدای سخن عشق ندیدم !
شعراجتماعی علاقمندان خودش رادارد وشعر عاشقانه مریدان خودش را!
گرچه گاهی اوضاع اجتماعی سیاسی جامعه جوری میشود که شایدنوشتن شعرای سیاسی اجتماعی بیشترباب شود اما هیچ گاه ازارزش شعروغزل عاشقانه راپایین نمی آورد !
حافظ وسعدی ومولوی وفردوسی وشهریار وقیصروسهراب وفروغ وسیمین همه عاشق بودندولی عشق زمینیشان هم واقعا عشق بود!
حافظ عاشق شاخ نباتش بود،شهریارعاشق ثریا
مولوی عاشق شمس شدوبه عرفان رسید فردوسی هم عاشق بود، عاشق وطنش !
اگرعشقی نمی بود هیچ هنری بارورنمیشد هیچ اثرهنرای متولدنمیشد!
حتی یک بیت شعرهم نمی بود عشق معانی زیادی داردکه حوصله ی بحث کردن درباره اش راالان ندارم!
جوهره ی هرشعری ازعشقه وهیچ شاعری نمی تواند ادعاکند که عاشق نبوده ومعشوقی نداشته !
یا عاشق بوده یا لااقل حسرت عشق را دارد فقط درشیوه ی عشق ورزیدن متفاوتندمثل تمام آدمها !
من هم گاهی دلم می گیرد ازقضاوتهای نابجا و این دغدغه ی شمارو یک زمانی داشتم ونتیجه اش هم این غزل شد:
دلم آهسته عاشق باش گناه است عاشقی اینجا
قلم ننویس وساکت شو دلت راهی نزن دریا
کسی حرف تو را هرگز نمی فهمد ، نمی داند!
نمی خواهد که بنویسی بیابشکن همین حالا
چه می بافند این مردم که شاعر رانمی فهمند
ببین ازروی نبض خودطبابت می کنداورا
کلاغان سخن چینی که حتی رد شدند ازچهل
و از آوازشان کرشد دوباره گوش عابرها!
هوس بازان بی وجدان چوازعشق آبرو بردند
گناه یک دل عاشق چه بود آیا دراین سودا ؟!!
#جمیله_عجم(ب. و)
مهربان باش حتی با آنهایی که معنی عشق رانمی دانند!
منطق عشق فقط
دلبری کردن نیست
عشق یعنی
نشاندن گل لبخند بر
چهره ی تمام آدمها
حتی آنهایی که
زبان عشق را نمی فهمند!
جمیله عجم
عشق واقعی دل انسان رانرم می کند وانسان رابه جایی می رساند که به تمام دنیاوموجودات وتمام اتفاقاتش عاشقانه نگاه می کند ولی همه این درک راندارند ازعشق وگاهی حتی بامهربانی کردن هم مخالفند درباوربسیاری ازاین مردم هرکس وبخصوص یک زن اگرازعشق بگوید حتما هوس بازاست ،یک زن نباید عشقش راجاربزند چون زشت است سبک سری است !
وبراستی چه آدمهایی ی که عشقشان راجارنمی زنند وهزاران کثافت وپلیدی پشت چهره های تروتمیزو مظلومشان هست وچه بسیار افرادی که عشقشان راساده وبی ریا جارمیزنند ولی ازگل پاک ترند!
بنویس بانو فریادبزن حرف دلت را مثل سیمین مثل فروغ مثل....
وبگذار قلمت عاشقامنه برقصد!
موفق باشید همیشه درسایه ی عشق وخداوندی که عشق را آفرید!