خدایا ؛ راز خلقت چیست؟! نمیدانم...
ز جام معرفت قدری بنوشانم...
کجای این جهان ایستاده ام؛ گیج و پریشانم...
به دشت بیکران علم و آگاهی برویانم...
مرا با خود ببر تا بیکران ها؛ کهکشان هایت...
ز نور روح تابانت ؛ بتابانم...
خداوندا ؛ اقیانوس روح من نمیگنجد در این زندان تنگ تن...
رها کن روح محصورم...
از این زندان تنگ و تیره و خاموش ، برهانم...
در آن هنگام دنبال حقیقت سیر خواهم کرد هزاران سال نوری را...
که تا شاید بذر معرفت را من بر افکارم بی افشانم...
بپویم ماه و خورشید؛ اختران و کهکشان ها را...
که تا جویم حقیقت ، ریشه ی جهل را بسوزانم...
در آن هنگام به یک چشمی به هم بستن؛ ازل را تا ابد من لمس خواهم کرد...
که تا شاید جواب پرسش خود؛ راز خلقت را؛ میان این دو بستانم....
خدایا ؛ راز خلقت چیست؟! نمیدانم...
ز جام معرفت قدری بنوشانم...
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.