بشد روز دهم از ماه خونین
بسی لشگر بدور ماه ****ن
در این صبح غم واندوه جان کاه
بساط رعب و وحشت در سحرگاه
سکوتی ژرف این سوی میدان
نوای هلهله از آن پلیدان
سه روز و شامگاه بی آب بودند
زنان و کودکان بی تاب بودند
نمایش می دهند این گونه پستی
سپاه رذل نا خوبان هستی
هوا در کربلا گرم است و بی مهر
توان از کف بداد آن نازنین مهر
گلوشان خشک ونیست آبی بجز اشک
نباشد چاره ای جز غیرت و مشک
از این ظلم و از این بیداد ناحق
خروشید خون عباس الحق
بجوشید چشمه غیرت رفیقان
ندارد طاقت ظلم از حریفان
به پا شد جوهر همت زمردی
ندیده کس چنین جرات به فردی
جوانمردی غیور نیکو صفاتی
بشد عازم به پیکاری حیاتی
کشید از دل همی آه جگرسوز
روانه سوی آن نهر دل افروز
ولیکن اشقیا راهش بریدند
بجز کوه صلابت کس ندیدند
به ضرب تیغ عباس دلاور
بسی کشته شدند رذلان کافر
شکافی بر صف دیوان به پا شد
صدای ناله ها رو به هوا شد
ز ترس بیم جان هر یک به سویی
فراری گشته از کویی به کویی
به دریا چون رسید آن کوه غیرت
کودکان تشنه و او سیراب باشد
بیفکند از تعصب مُشت پر آب
مهیا کرده است مَشکی پر از آب
چنین شاگرد شگردی کرده بر پا
که استادان فرو مانند به هرجا
فرات از این سخاوت آفرین گفت
تبارک بر جهان الخالقین گفت
بلی او پور قتال العرب بود
جهانی بهر کارش در عجب بود
پر از امید شد با مَشک پر بار
دل عباس حیدر شیر کرار
روانه گشته او چون سوی خانه
شغالان حمله ور سویش روانه
ز بهر پاس آن مَشک گهر بار
همه همت در او جمع گشته یکبار
ولی ازکین و تدبیر بد اندیش
تمام جور و بی دینی شده کیش
نباید کودکان سیراب گردند
سپاه عاشقان بی تاب گردند
بزن ای ناکس بی دین تو شستش
که تا افتد زمین آب از دو دستش
نداد امید از دست گرچه دست داد
خدایش این بشارت از الست داد
چو دستانش بداد از کف در آنروز
به دندانش گرفت مَشک از سر سوز
به نا گه تیر ملعونی بد اندیش
دریده مَشک آبش فاقه نیش
تمام آرزوهاش گشته بر آب
چرا از کف بداده مَشک پر آب
بدون مَشک آبی کی شود رو؟
بسوی نو نهالان کی رود او؟
عمودی آهنین بر فرق عباس
فرو افتاد بر خاک خسرو ناس
به ناگه در شکافد فرق ماهش
دل ما شیعیان غرق نگاهش
بسی شادان از وصل به محبوب
نبینند روی شرمنده و محجوب
علمدار چون ادا کرد دین خود را
جهانی کرده او آئین خود را
حسین در وادی کفر مانده تنها
خمیده شاه دین از رنج و غمها
امام و جمله یارانش شهادت
زنان و کودکانش در اسارت
ولیکن دین جدش مانده بر جای
لوای حق پرستی مانده بر پای
رسد روزی که مهدی علمدار
بگیرد انتقام خون دادار
در این دولت ندارم جایگاهی
اگر رخساره برگیرم براهی
نادر ملایی 89/08/11