در هوا عطر تن يار همي مي آيد
سال بعدش چه نكو باد كه او مي آيد
شرف شمس به بالاي زحل بر افلاك
در زمين باد مسيحا نفسش مي آيد
كي كنون ثار گذر از ره عشق
عاشقان منتظرانند كه او مي آيد
سبد عهد كجا استون حنانه به جا
همه بر دست سليمان كه به او مي آيد
تارك غمزده ي كشور طاعون زده را
كه به ميهن زد خود باز شفا مي آيد
كتب دست نويس و خم ابروي زلال
همه رنجان كه به ميدانِ همه مي آيد
اين گذرگاه كه خالي شد از اين كَه صفتان
شير ميدان به ترازو چو همي مي آيد
قوم نوحند در اين دير خرابات امير
كشتي نوح به ميدانِ دلم مي آيد
پسر نوح كجا غمزده يعقوب كجا
ماه نو بر سرطان از دل او مي آيد
اين صورها كه نظاره گر خورشيد و مهند
به تمناي طلوعش ز افق مي آيد
شهر شمعون و دل طاقِ كَسَر واديِ خضر
به گذرگاه دل و روح سفر مي آيد
ساقي ارباب دلت بر من شاهم بنشان
كه كهنواره ي الباب دمي مي آيد
تو ب پيكي من و ارباب خودت جان بنشان
كه فشانم رگ و پي باز دلي مي آيد
من از اين صحبت ديرينه كه اكنون بشود
خسته ام ، باز نشان از رخ او مي آيد
ياريِ من بكن اي ربّ كه همي ميبايد
تو نظر افكني برمن كه دلم مي آيد
تو به لطف و كرمت جان بكلامم دادي
به من از جان خودت جاني دگر مي آيد
#امير_عباس_معيني
#بيت_الاسرار