بهار است و، دلت میخواهد این را:
شوی مغروقِ دریابارِ رویا؛
.
روی تا ساحلِ دنیای شادی؛
نماند در دلت، از غم، نمادی؛
.
طبیعت را گذاری زیر پایت؛
میانِ دشتها سازی سرایت؛
.
و آزادانه چادر را زنی باز،
به هرجایی که شد کوکِ دلت ساز!
.
ولی، آه ای عزیزم! دست بردار،
از این کار و، کمی خود را نگهدار!
.
بمان در خانهات؛ وقتِ سفر نیست!
گذر کن، از دلت؛ وقتِ خطر نیست!
.
که ویروسی جهانی پا گرفته؛
به هر جا پا گذاری، جا گرفته!
.
به جنگِ او برو؛ امّا چگونه؟
برایت من که گفتم یک نمونه!
.
همینکه، تو، در این ایّامِ حسّاس،
به احساست کنی، اهدا گلِ یاس؛
.
بمانی در سرای خود، سلامت؛
رهانی خویش را از موجِ آفت،
.
بهین کاریست کز دستت برآید؛
که تا ویروس، بیش از این، نزاید!
.
بشوی از هر زمانی بیش، دستت!
و بنما بر صفای خویش، دستت!
.
بشوی از بازدید و، دید، دستت؛
که تا گردد هوای عید، مستت!
.
چو شد، پاک آبیِ دنیای جانت،
بزن چشمک، تو با شهلای جانت،
.
صفای دشتهای زندگی را؛
و رویا را نما، در دل تماشا!
.
نشین در خانهات، با شادمانی؛
بغل کن زندگی را؛ میتوانی!
.
خدا را شکر کن که، سرپناهی،
تو داری؛ تا رهی، از هر نگاهی،
که میبارد، از این کابوسِ منحوس؛
زِ چشمِ شومِ و هم ناپاکِ ویروس!
و کفرانِ بزرگی هست؛ وقتی،
دهی بر خویشتن، انواعِ سختی!
.
در آخر هم، دعایی میکنم من،
تو آمینی بگو، با قلبِ روشن!
.
خدایا! بیپناهان را پناهی!
رها کن جانشان را با نگاهی،
از این ویروسِ منحوسِ جهانی!
بباران، حسّشان را، شادمانی!
.
نگه کن مردمِ بیخانمان را،
نمانند اینهمه، درگیرِ غمها!
.
کرم کن؛ محو کن، از جانِ انسان،
بلایی که، گرفته، پا بدینسان!
زهرا حکیمی بافقی (الههی احساس)
پ. ن:
در خانه بمان؛ خوب بدان، خانه قشنگ است!
بیرون نرو از خانه که بیرون، پُرِ رنگ است!
ویروس نشسته، به تنِ بسترِ هرجا؛
با آن، نفسِ حسّ دلِ عاطفه تنگ است!
زهرا حکیمی بافقی (الههی احساس)