صحنه اين بود يك نمايش تلخ
بعد از او نقش اولش بودم
نقش من را هميشه بازي كرد
اول او بود و آخرش بودم
پردهء اول نمايش شد
كودكي هاي تلخ و نامعلوم
خاطراتي كه رفت و پنهان شد
پشت ِ فرياد و درد نامفهوم
در دل كوچه هاي تو در تو
گاريِ ياد را زمان مي برد
خواب هاي قشنگ گمشده را
خوره ء دردها نهان مي خورد
شد طلبكار من هم اين دنيا
كودكي تا نكرده مرد شديم
داس تيزش بريده ريشهء سبز
تا كه روييده شاخه زرد شديم
زندگي كودكانه ها دزديد
من و او بر غمش كه خنديديم
يك نفر در تنم كه مخفي بود
گريه مي كرد و ما نفهميديم
پشت سر ابرهاي طوفاني
تندر از زخم ها كه رنجيديم
خنده با كودكي چرا گمشد
معني درد را كه فهميديم
پردهء دومش چه زيبا بود
بوي باران ، درخت، سيب گلاب
بوم رنگ از هزار برگ خزان
ساحل و شن ، پرنده اي درآب
عطر شب بو و خواب نيلوفر
جنگل سبز و دامني از مه
چشمه هاي زلال ، قل قل آب
كوچه باغ از درخت ، خلوت ده
عاشقانه به نور مهتابي
زير سقف ستاره ها هر شب
در گذرگاه كوچه معشوقي
منتظر با تلاطمي از تب
در غروبي كه سرخ مي پاشيد
آفتاب و ابر و سايه و نور
آسمان از عقيق مي باريد
تيله ء گرد ، اشك هاي بلور
زندگي نقش هاي منفي بود
گاه طولاني و پر از نيرنگ
چهره هايي به صورت اشباح
پشت صدها نقاب رنگارنگ
بيشتر بازي ِ بدي مي كرد
چهره اش در سراب انسان بود
صورتك روي صورتش مي زد
پشت روياي خواب پنهان بود
پرده ء آخرش كه بالا رفت
آيينه مسخ قاب منظره بود
چهره ء موميايي از اندوه
برف ِسردي كه پشت پنجره بود
گلّه مي رفت و در افق گرگي
صورت ميش نقش حيوانش
نالهء ني لبك به آرامي
دور مي شد صداي چوپانش
در من اينك سكوت ِ فرياد است
يك شفيره به پيله انسان شد
شاپرك بسته بال پروازش
در درونم كسي كه پنهان شد
مرده اما شفيره پنهاني
پيله ء تن حصار افسرده
استحاله درون اندوهش
پر ِ پروانه هاي پژمرده
زندگي بازي بدي دارد
روزهايي به طعم نشخوارش
زجركش مي كند مرا هر روز
زير چرخ كبود تكرارش
يك نفر در درون من گمشد
لاشه اش زير پوست گنديده
مرده او بي مزار در تن ِ من
شاخه و برگ ، ريشه پوسيده
بي كفن دفن در خودم كردند
جسدي زير جلد مدفونم
بي شماره رديف و بي قطعه
دفن در گور نقش بيرونم
پرده ء آخر نمايش شد
روي صحنه فقط من از ما بود
آخر قصّه تلخ و بي فرجام
باختن در قمار دنيا بود
سیدمحمدطباطبايي
بسیار زیبا و غمگین بود