سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 24 آبان 1403
  • روز كتاب و كتاب‌خواني
  • روز بزرگداشت آيت الله علامه سيد محمدحسين طباطبايي، 1360 هـ ش
13 جمادى الأولى 1446
  • شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، 11 هـ ق، به روايتي
Thursday 14 Nov 2024
    مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

    پنجشنبه ۲۴ آبان

    سکوت گُرگرفته

    شعری از

    بهمن بیدقی

    از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

    ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش شماره ثبت ۱۳۳۷۲۷
      بازدید : ۱۶   |    نظرات : ۷

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر بهمن بیدقی

    سکوت گُرگرفته
     
    میان آن سکوت گُرگرفته اش ،
    رنج سخت عطش بود
    بالای سرش ،
    یکریز خط آتش بود
     
    درست است دشمن او را ،
    نمیدید در سنگرش
    اما ، خطرهای سخت پهپادش بود
    مابین او و دشمن ،
    صدها جسد ناسور
    میان بوی بیدمشک
    نزدیکای اندیمشک
    میان جاده اش بود
     
    هرچه که فکرمیکردی
    ازخطر و، عطش و گرسنگی
    برای او نزدیک به حدش بود
    اما میان مغزش ،
    جشنی بپا بود زعشق خدا
    درفکرخوب او، وحدتش بود
     
    گرچه به هرثانیه دُور و برش ،
    هرخطری ردش بود ،
    اما میان آن بهار واقع ،
    خزان رفتن ، حضور نارنجی و زردش بود
     
    پشت و یمین ویسار
    کوه بود و کوه بود و کوه
    مقابل هم زجنس دشمن و غیظ ، سدش بود
    جاریِ خونِ تن اش ،
    کاری نمود با تن اش
    که گرچه گرما داشت کولاک میکرد
    اما ، میان آنهمه تنِش ، تن اش بدجور سردش بود
     
    شهامتش انگشت نماش کرده بود
    هرکس که اورا میکشت
    جایزه حرمتش بود
    فاصله ی حرمت را بین !
    ازکجا ، تا کجاست
    رزمنده ، یاد خدا ، تمام حرمتش بود
     
    جان عزیز او بود که ،
    سزای قربتش بود
    آن روح آزاد و رها ،
    هنوز درون درد غربتش بود
     
    نگهی انداخت به پائین کوه
    یک سپاه انگار سوی او بود
    یکنفر درمقابل یه لشکر !
    هرآنچه داشت و نداشت
    زجنس آن مهمات
    میریخت و دشمن هم مات ،
    زاینهمه دلیری
    تا آخرین قطره ی خونش جنگید
    وقتی به او رسیدند ، آن روح آزاد و رها ،
    نشسته بود و آنها را بی ترس و بی درد میدید
    اما آنها ندیدند آن روح کبوتری را ،
    که راحت و آسوده ،
    بر روی تربتش بود
     
    بهمن بیدقی 1403/4/22
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    محمد باقر انصاری دزفولی
    ۲۲ ساعت پیش
    با سلام وارادت
    استادبزرگوار
    همیشه
    طبعتان جوشا
    زبانتان گویا
    قلمتااان نویسا
    دلچسب و زیبا شعری بود
    هزاران درود
    خندانک خندانک خندانک
    بهمن بیدقی
    بهمن بیدقی
    ۲۲ ساعت پیش
    با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
    از لطف بی پایانتان ممنونم
    سلامت و شادمان و موفق باشید
    ارسال پاسخ
    مرتضی میرزادوست
    ۱۸ ساعت پیش
    درود بر شما جناب بیدقی ادیب و هنرمند خندانک
    عالی و زیباست
    خندانک خندانک خندانک
    بهمن بیدقی
    بهمن بیدقی
    ۱۷ ساعت پیش
    با سلام و عرض ارادت آقای میرزادوست بزرگوار
    از لطف بی پایانتان ممنونم
    سلامت و شادمان و موفق باشید
    ارسال پاسخ
    ابوالحسن انصاری (الف رها)
    ۶ ساعت پیش
    درود تان باد استاد عزیز
    سروده بسیار زیبا
    و هنرمندانه ای
    مهمان گل واژه های نابتان بودم خندانک خندانک خندانک
    بهمن بیدقی
    بهمن بیدقی
    ۲ ساعت پیش
    با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
    از لطف بی پایانتان ممنونم
    سلامت و شادمان و موفق باشید
    ارسال پاسخ
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1