شنبه ۱ دی
|
دفاتر شعر سیدمحمدطباطبایی
آخرین اشعار ناب سیدمحمدطباطبایی
|
از پنجره آغوش ِشب هم بسترم می شد
خیس از نگاه ِخسته در آن قاب بارانی
بال ِکبوتر بسته بود و مانده از پرواز
در بند ِباران و شب و این ابر زندانی
آواز ِغم درکوچه و در نای باران بود
در ظلمت ِشب زوزه می زد بادِ رقصانی
صدها شبح در لابلای ذهن می لولید
تنهایی و وحشت ، غم و اندوه پنهانی
شاید که شب درخواب هم اندوه می بارید
در قلب ِپر ابر ِسیاه و سرد و طوفانی
بر شانه ها روییده ماری قصد عصیان داشت
ضحاک ِفرتوت تن و خواهش به عریانی
گرگی که پنهان بود هر شب برّه ای می کشت
همدست ِسگ می شد به خواب نازِ چوپانی
مات از نگاه ِ چهره ای در بند ِ آیینه
با صورتی مسخ و کرخ از جهل و نادانی
مفهوم ِ عشق و حسرت و نفرت یکی بودند
معجونی از درد و غم و امیال شهوانی
خرچنگ دردی ِ تلخ با چنگال خود می ریخت
آماس ِچرک و خون در این بدخیم ِسرطانی
در آسمان دیو ِ پلید مرگ می خندید
با خنده اش می برد او من را به مهمانی
این خندهء مسموم از فریاد آدم بود
تا عمق درد و رنج و تا اندوه ِ انسانی
کف کرده خشم ِموج در اعماق پنهان بود
دردی که با هرخیز می رقصید شیطانی
با هر گذر از موج من را غوطه ور می کرد
سرگیجه در امواج این دریای حیرانی
در آیینه محوند صورت ها ولی تصویر
هر چهره ای در پشت صورت خوی حیوانی
می رفت و رودی خیس از اندوه غلطان بود
در این گدار ِ خشک و پر سنگ ِ بیابانی
سرکش خروشان پرهیاهو قیرگون می رفت
تا ناکجا می برد این سیلاب ِ ویرانی
این نقطهء آغاز اضمحلال انسان بود
شاید به برزخ می برد، این راه پایانی
سیدمحمدطباطبایی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.