چهارشنبه ۲۸ آذر
آچمز شعری از رضا چیرانی
از دفتر قدرمطلق نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸ ۱۹:۴۶ شماره ثبت ۸۱۷۵۸
بازدید : ۸۲۲ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب رضا چیرانی
|
بغض ها هر روز در غار گلو
قندیل میبندند
اینجا آسمان ابریست
در انبوه پاییزانِ هشتگ های درد آلود
بوی اضطراب تلخ و تندم را
فقط سرباز آچمز
در میان صفحهی شطرنج میفهمد
عجب حس اسفباریست
اوج بیدفاعی در میان کیشهای پشتِ هم تا مات
حتی توبهها من را نفهمیدند
گمانم
باز هم من ماندم و شرمندگی از بوی استفراغ بر جا مانده روی فرش
در رگبار وحشتناک و بیرحمانهی الکل
فردا باز روز از نو
و میدانم که این سردرد،
بیش از پیش
امشب را تلنگر میزند فردا
به آنهایی که حسرت را نمیفهمند
بگو اینجا سر میز پوکر در کافهای متروک
هر شب عشق را در بسته میبازند
خیابانهای ما از برف میترسند
از فقری که بر جا مانده زیر پوست یخ بستهی این شهر
اینجا جمعه شبها مرگ مغزی میشود باران
اینجا دستهای خالی از نان
پینههاشان را خجالت میکشند هر شب
شنیدم دخترک میگفت:
بابا
سوم اسفند من از "ماه بانو" کیک میخواهم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.