عالیجناب
ناز آن اخمت
که وقتی
هیاهو و غوغا
بلوا می کند !
و
از سر خشم
نگاهی ،
با هزاران رمز و راز می کند؟!
_
و یا
تقدیم
امان نامه ای
به عشق
که تو
تو
حق و
مال منی؟!
_
و
بغض های سنگینی
که در دوستت دارم هایی
که بارها بارها
بدور
از چشم ها
به عشق
یواشکی ،
زمزمه وار
آهسته
گفته بودی ؟
_
هر چه بود
هر آنچه که هست
خشم
فریاد
تلاقی دو احساس
سرکوب شده و
احساس به اوج رسیده ی
دو اشنای قدیمی
غرور و عشق
در زیر لطافت ترد
قطرات باران
و چک چک ناودان
اشک های مروارید نشانت
را هم آورده بودی
تا
مخفی ترین
زیباترین حس
از ازل بجا آمده
در وجودت را
تقدیم کنی
به ملکه ی
ظهور
تازه وجودت
در زیر باران
رنگین کمانی بود
از آبی حوض سرشار
از لبخندهای مردانه
از نارنجی درختان
و سبزی یراق حضورت
همان هلال اخم
نافذ نگاهت
لرزش دستانت
تکیه گاهی شد
برای ره طولانی و بسی دور و
درازم __
عشقم
ماهی در آسمان گذاشتی ؟
برای روشنا مسیرمان
و خورشیدی
در دست انگشتری
_
با بوی تند وطربناک
خلوت بارانیم
و بوسه بوسه
نگاه ها
گدازه های فوران
آتشفشان غرور و
مذاب حلال
عشقت.
عالیجناب
اخم های زیبایم
______
من را برانداز می کنی ؟!!
حق نزدیک شدن
به
فرح
را
نداری
فهمیدی !!!
این خط و این نشان
این هم مرز و سیم های خار دار .
________
گفتم :
کی همراه بودی
کی پرسیدی: حال و بار عشق
کی تکاندی غباری ز عشق
یا پاک کردی اشکی
ز گونه های تب دار عشق.
_______
و یا نبود؟
از نظر تو
بازی و نمایشی تراژدی ،
و چُرکه انداختن بر تبلیغات سود آور با صدا و
فکرهای نوبرانه های تمام
فصل ایرانی ؟
_____
و نقطه سر خط
عشق
اینطرف جو
و او آنطرف جو
با وحشتی به جان افتاده ؟
که رفت از دستم دوباره
چون غزل گریز پای ایرانی
__با قهر و قیز
پست به پست
هم
اما نه آنچنان فاصله دار ایستادند دور از هم .
ولی او چشم بر نمی داشت
پلک بر هم نمی گذاشت
که مبادا
بگریزد و
سر از تور شکارچی در آورد؟!
_____
با نردبانی
به دست
نرمک نرمک پیش آمد و
گفت :
عشق
نمی خواهی به احوالپرسی
روی مهتابی ماه بروی؟_____
یا در تنهایی و این تاریکی
چون ستاره ها
سو سو کنان
به استقبال و روبوسی قرص قمر
آن مه شب چهارده
دوان دوان بروی ؟؟
_____
دلت تنگ نشده ؟
به دیدار مجدد
نیلوفر آبی تالاب انزلی
که با هزاران زحمت
قد کشیدهِ بر اوج آسمان .
به پای گُشای نو عروس
ماه نوی
تازه تابیده بروی ؟؟
______
اولین بار اشکش را دیدم
با بغض آهسته گفت :
آن نسیمِ خنکای بهاری
که مدام می پیچید در لابلای
گیسوانت و
و می تکاند دامن گلی گلی
چین دارت
وفوت می کرد سوزش ِ
زخم های راهت
و پراکنده می کرد .
کلاغ های دور و برت و
اجسام سرگردان جهان. مزاحم اطرافت را
من بودم.________
پرسیدم :
آنکه نردبان را محکم
گرفته بود ؟
تو بودی؟؟؟
_____
و آنکه
در پیچ پیچ ترسناک زندگی
دستم را می گرفت ،
ودر خلوت ها و
سکوت های بکر راز و نیازم
نازم را می خرید
ودر نقطه های صفر عاشقی
تنگ به آغوشم می کشید،
نکند
تو بودی ؟؟_______
در تونل ها و جاده های صعب العبور روشنای هدایتگرم بود ؟
حتما
تو بودی ؟!
_
در ریزش و خیز ش ها
فرازها و فرودها
نبردها و جشن و سرورها
همراهم
جانِ جانانم ۰
نه تنها بر اوج آسمانها م
بلکه در قعر و عمق تاریکی هام
در چاه ی بی کسی و تنهایی ها م
ودر زمستان زمهریر
جواب سلام های بی جوابم
تنها تو بودی
تو
ونکند
زمانی که ازرفتارهای آزار دهنده
کز می کردم و آرام می شدم
در آغوش امن.
تو بود ؟؟
و زمانی که می آمدی
به حضور و شهود و سجودم ۰
حتما
بلاشک
عین الیقین
تو
عشقم بودی
__
حالا بیا
به تکرار
هزار هزار بار بگوئیم
با حضور او
ما
صبور
شجاع و
عشقیم .
و بی اذن
او
هیچیم
هیچ
نویسنده و سِراینده -
روح انگیز (فرح ) امیدی
- شیراز
1398/10/16
شبانگاه و طلوع صبح
دوشنبه 16/ دی ماه / 1398
...
ِ
ارادتمندم
دکلماتور و گوینده و ایده پرداز
و مقاله نویس و نویسنده ۰
روح انگیز (فرح ) امیدی _ شیراز
1398/10/18