میشود آیا رُبایی خواب از چشمان من؟
خاطراتی نو بسازی بهتر از رویای من؟
میشود آیا که کامل اهلی و رامم کنی؟
با تماشا و نیازِ خندهات خامم کنی؟
میشود آیا دوباره تو مرا عاشق کنی؟
واقفِ بدبینیِ این عقلِ نابالغ کنی؟
از همین انسانِ سختی که شدم وایم رهان
دورم از اندیشههایِ مردمِ مشکل کشان
خواندهام آوازها بر هر که دارد بال و پر
لیکن این دلهاست خسته، خالی از شوق سفر
مرغک بیآسمان پرواز را هم یاوه دید
منکِـرِ پرهای زیبایش شد و کنجی خزید
خو بگیرد مرغْْ آخر با خیال و خلوتش
چون قفس بخشی شود از اعتقاد و باورش
من یقین دارم که از زندانِ ذهن آزاد شم
از حصارِ شک شکسته باز در پرواز شم
بهترم باشد که در این جستجو پر بشکنم
تا که محصورِ خیالِ باطلم هِی جان کنم
آسمان من بشو دلتنگ آن احساسهام
آفـتابـَت، ابرهـایـَت، عاشـق رگبارهـام
برقِ پشتِ مردمکهایت، ز در وارد شدن
حس و حال واژگانت وقت دیوانه شدن
آن تمـنّـای نگاهت، رامـشـی بیانتـهاست
با تَسَـلّای حضورت درد بیدرمان دواست
واردم گردان به ابعادِ جدیدِ کشفِ تو
آنچنان خوبی که میگیرد نـفَـس از حَـبسِ تو
دل بلند و واضح این دفعه به فریاد آمدش
که تو را خواهد، تو را خواهد، تو را میخواهدش
دی ماه ۱۳۹۷
میم موسوی