درد دل دارم برایت کاوه این دفعه، بدان
سخت بوده گفتن این حرفها با شرحشان
کشمکشها داشتم از کودکی من با پدر
حل نگشته این هنوزم بعد صدها شور و شر
از همان رنجی که در او بود در من هم نشست
شیشهٔ عمری که بی سنگ جفا هم میشکست
ارث او در من برادر! خوب و بد مخلوط بود
مشکلاتی حل نگشته در دلم محفوظ بود
جامعه پرهیزی و معلولیت در حسّ غیر!
درک عقلانی هرچیزی و غیر از آن نخیر!
ناتوان از کسب اهداف گروهی خودم
من همیشه در میان جمع تنهاتر شدم
باز در زندان خلّاق خیالم ایده ساز
ذهن خود را زیستم غرق کمالی بینیاز
ناتوانم از حصول لذتی که در من است!
این چگونه درد بی درمان و نقص بودن است؟
این همه عطف به خود با ادّعای هوش و فهم (حرف)
آب گِل کرده بجای کار اصلی روی ضعف
فکر را از بس که رشدش داده بودم بیگدار
امر بر من مشتبه گشت و کنونم شرمسار
ادّعا بس ساده بود امّا نتیجه هیچ در
دست هایم نیست از آنچه که میکردم ز بَر
گرچه از عشق و هدف از زندگی انگیزهوار
میزدم هر دم سخن آن را بدان بیاعتبار
نارسم در بودن مردی که باید بودهام
گر ز یک الگوی سازنده گُلی میچیدهام
نابلد در پیشبرد سالم یک رابطه
حمل این خودخواهی و خشم و تهاجمها ز چه؟
ناشکیب از ساخت پیوند تازه با کسی
در گذشته هم ندادم دل تماماً بر کسی
عمری از داناییام هرچیز را نقد کردم
ساده بود این ناقدی، خود را جدا فرض کردم
حسّ مسئولیّت اصلاح بعد از نقد چیست؟
برکسی که در محک با سنگ جعلش لعل نیست!
آنچه بر من لاجرم میراث مانده از پدر
نیست لازم تا شود ارثیهام بهر پسر
هیچکس بهتر ز تو من را نداند زیر و رو
من نیازم زیر و رو گشتن بُـوَد، بِســمِل بگو!
تیشه را بردار که محتاج یک ویرانیام
گر که در شـخصـیّتـم خواهان هر آبادیام
شاید از قدّ خودم این برنیاید کاوه جان
تو کمککن تا بیافتد تشت من از آسمان
کوههای صعب را باید که تجهیزات برد
کوهپیمایان قهّار و صبور راه برد
صخرهسار زندگی هم تیم خود را طالب است
تیم شو با من که این صعب الصعودی واجب است
م.موسوی
(به دوست عزیزم کاوه یغموری)
سپتامبر ۲۰۲۰
فلسفی بسیار زیبا و پر معنی است
حکیمانه و شورانگیز