رهایی و رهایی و رهایی
ازین انسانیت، از این معانی
ازین عقلانیت، جویندۀ قاف
ازین پندار بد، پالایشی ناب
ازین ذهن غریب لااُبالی
گرفتار ضمیر لاتناهی
ازین افکار بی پایان و بی سر
رهایی و رهایی و رهاتر
ازین پوچی امیال پریشان
نشسته چون پرنده زیر باران
ازین میل جلیلی و جلالی
مسبب گشتگان خیرخواهی
به کاری و به کرداری که شاید
به مردان قَدَر چندی بباید
کمالِ عاقبت جو اَکملی را
قلوب مهرجو بیش و کمی را
چنان گرم جدال این جهانند
که آن آزادگی را وانهادند
مسلمانی، مسیحیت، کلیمی
مرا بِه کافریِ راستینی
بکندم جامۀ تقوایم از تن
کنون عریان دَوَم بر کوی و برزن
رهاگشت آن پلیدی ها به آنی
چو ایمان ریختم در جرعه جامی
بِشُستم دستم از غیرت فروشان
دهم دستی به بی غیرت، مجوشان!
سبُک من میزیام اینک که اخلاق
بجز بار گران بر دوش ننهاد
دگر توبه ز بحث با مُسمّا
نجویم در فلک زین پس معمّا
براعت جُستم از علیّت و نظم
چه مدرکی بهتر از همین!
بریدم دست از معیار لنگت
شکسته آن ترازویی که دستت
گرفتی و بسنجی وزن عالم
خیال تو چنین گردیده درهم
ندارد این حنایت پیش ما رنگ
برو جای دگر بفروش نیرنگ
چه کم دارد همین هستن به فطره
که میآراییاش با رَنگِ فتنه
بیا برگیر با ما یک دو جامی
رها میزی درین ایام باقی
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.