هی فروغ چقدر گفتم از فصل سرد نگو
گوش که نکردی
التماس کردم اخوان بگذار کسی جواب سلامت را ندهد جهنم
گوش نداری
فریاد زدم سهراب الکی کفشهایم را بهانه نکن پشت دریا ها هیچ نیست جز بغض گاه به گاه نسیمی چند
چسبیدی به قایقت
هی گفتم هی گفتم ...
حالا خورشید سرما خورده
و ماه آخرین سو سوی خود را به افق گره میزند
در کوچه باد که پیشکش فروغ توفانی از بغض میآید
مرده های شیک پوش متحرک در کره ای سرگردان و خاکی
در هم میلولند
هیچ کس شبیه خودش نیست
شاعران ساده لوحانه دروغ میبافند. تا شال گردنی از مرگ را دور گردن معشوق به طواف بنشینند
از آسمان باران معادله های دو مجهولی می بارد
پلکم مدام میپرد
کلاغ سفید شانه مترسک را پاتوق کرده
نمیدانم چه کسی مرا به آسمان پرتاب کرد
زمین چه حقارت ناچیز ی دارد از این بالا
و من کارم تمام است
."پدرم میگوید
از من گذشته است
من کار خود را کرده ام
و در اتاقش صبح تا شب یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ"
کسی به فکر گلها نیست و حیاط خانه ما
در انتظار بارش ابری ناشناس
شب ها کوچه ها بوی سیگار تفتیده میدهند
دنیا انگار قبل از ما به بیهوده دوران خویش ایمان آورده
در کوچه باد میآید و این ابتدای ویرانیست دیگر هیچ مردی زنده نیست