دلم تنگ است ،
نمی دانم برای چیست این دل تنگی !
برای درب آن خانه،
که نامش را بیاد دارم ،
وهر گز فراموشش نخواهم کرد نامش را
( خانه پدری )
برای شمعدانی های رنگارنگ کنار حوض ،
ویا سنبل های آبی رنگ در باغچه ،
برای بوی زعفران ودارچین غذاهایش !
دلم تنگ است :
برای باغبان پیر باغ انگوری ،
که در بالای بام سایبانش
ارمیده واهسته هر دم
به سیگارش پکی ارام میزد ،
برای خواب پشت بام ،
همان خانه
برای خوردن یک استکان چای ،
مخصوص باسماور نفتی ،
در کنار مادر وقند های پهلویش ،
برای نمناکی دیوارهای ،
اطراف حیاط واتاق های تودر تو،
وکوچه پس کوچه های تنگ شهر وزادگاهم،
همراه با هیاهوی بچه های پشت دیوار هر خانه ،
دلم تنگ است برای کودکی هایم ،
برای خاطرات همره بابا ،
انتظار شیرین متل های نا گفته مادر !
برای دعواهای کودکانه با برادر هام ،
وتوپ وتشر های ظاهری مادر ،
دلم تنگ است :
برای کمانچه زن تنها وپیر دوره گرد ،
داخل کوچه
با دلی غمبار ونوای دل انگیزش ،
هردم نوای تازه سر میداد ،
دلم تنگ است :
برای خاطرات دوره دبستانم ،
وان بچه ها وهمکلاسی های
پاک وساده دل ورعنا ،
ونیمکت های مالامال ،
از بر نوشته ها ویادگاری هاش ،
ونوشتتن یادگاری بدل تنگی
بر در ودیوار ،
دلم تنگ است :
برای دود چوب های نیم سوز
داخل تنور همسایه ،
وبوی نان های داغ وتازه آن خانه
وکلوچه های خوش مزه درون سفره رنگی ،
نمیدانم برای چیست این دلتنگی
نمی دانم ،
بهرام معینی (داریان)
شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی تسلیت باد