شرر انداخته به جانم رنگ آبی روسری ات
دل برده ز من شیرین زبان عشوه گری ات
در محکمه عشق به رفع اتهام تبصره نیست
گره میزنم دلم را به طناب دار کیفری ات
بلبل آوازه خوان چو نغمه فراقت می دهد
به زخمم نمک نزن با زبان نیشتری ات
لذت بوسه بر لب رفع هر بلا از جفا کند
چه گُل انداخته بر سرخ گونه دختری ات !
در وصف چشم شهلایت پیاله ای اشک ریزم
چه غوغا می کنی امشب با غزل آخری ات
در کشاکش نبرد با رقیب غنیمتی بردی زمن
خانه خراب شدم چه کردی با ستمگری ات
در جنگ با تزویر سری از سر ها گم کرده ام
گردشگر بیابانم تو هم با این گردشکری ات
گل چادر گلدارت به شکل ابر غمگین می ماند
چه کنم چادر سفید پسندم نه این خاکستری ات
سیب سرخ گونه ات با کمان ابرو می آموزد
عجب بوستانی می شود صورت دلبری ات
نگارین تیر کمانت با خصم دون چه ها کرد
خصم ستمگر با کس نکرد با حربه برادری ات
بار ها اشک شهریاران دیدنم دم فرو بستم
با نماز عشق به مسلخ آمدم به مسخری ات
مثل یک پروانه عاشق به گدایی شمع آمده ام
صدقه نمی خواهم آزارم نده از نگاه توانگری ات
بنویس که من بودم، من هستم من خواهم بود
اولین و آخرین کُشته ی ابروی کجِ خنجری ات
درودبرشما
زیبابود