باور
من باور تو نیستم یک خواب درازم
تو باور من بودی
اما چه توقع ، داری که من،
این زندگی ام را
یعنی : همه ی هرآنچه دارم
از بهر نگاه هیچ و پوچت ، به عالَم
در ورطه یک قمار خاموش ، بی برنده
در زیر پای ناشکیبت - که هیچ اثر ز ماندنش نیست -
ببازم؟
این حجب و حیای من برایم
گنجی ست که من همیشه دارم
اما به نگاه تو همین خصال زیبا
یک نقطه ی ضعف بی مثالست
میخواهی مرا برای یک عالم فانی
رفتار قشنگی نیست اصلاً از نگاهم
گیرم که برای این هدف ، گفتی آری
اما تو ندانی؟ به کاهدان زده ای و جای خالی؟
ای ناز بیار سینی ات را
ریزیم تمام آنچه را هست ،
از خوب و بد و زشت و زیبا
تا بینیم ...
آیا ،
راه دیگری ،
هست؟
ریختیم ، و دیدیم ... که راهی نیست
ولی دیدم زچشمانش ، نتوانم گذشت ،
اصلاً
او هم دید ، ز فرط شوق چشمانش، اگر بگریزد از اینجا ،
میمیرم
بوسه ای ، عشق عظیمی را به همراه داشت ...
پس ، ماندیم و
به دنیای خود ،
بس سخت ، خندیدیم.
بهمن بیدقی 27/6/98
زیبا و جالب بود