هرگاه عقل رو به کمال نهد، شهوت نقصان یابد. مولا علی (ع)
دیر چرا مردِ پیر، شصت گذر شد تو را
تا که تو چون آدمی، غالبِ حیوان چرا
بهرِ چه باشد خطا، ای که رهی رفته ای
ای که رهی رفته ای، بهرِ چه باشد خطا
عمر گذشت و ولی، هان ز خِرد کمتری
لذتِ گُشنی بُود، عادتِ تو از قضا
باز بریدی عبث، ترمزِ میل و هوس
در پسِ هر سرعتی، فاجعه باشد تو را...
فکر بکن یک قدم، مانده بیفتی به گور
فرصتِ دیگر که نیست، از چه جدا از خدا
خفت و ذلت به پیش، در طلبِ میلِ خویش
بی خبر از مات و کیش، حَض ببری تا کجا؟!
تُنگ نمودی چرا، عرصه به خود، ناخدا
از درِ آرامشِ خصلتِ انسان بیا
بر همگان واجب است، حرمتِ موی سپید
منزلت و شأن خود، می شکنی با هوا
اَرزش و قیمت بُود، در صدفِ معرفت
نیست به هر نقطه ای، لُعبَت و سیم و طلا
در ملأِ عام و کام، تا که نباشد لگام
تن بدهد آبرو، دیده چو باشد رها
فرض بکن لحظه ای، نیست به جایی خدا
گاه خجالت ز خود، هم نکشی در خفا
هیچ ندانی که در، دامِ خودت طعمه ای
راحتِ جان میکنی، تا به اسارت فدا
در نظر یک سراب، آب ندارد حجاب
کاش به میلِ حباب، آب نپوشد ردا
هر که در این روزگار، بر سرِ امری به کار
دست تو ای مردِ پیر، نیست کلافی چرا؟!
باز بیفتد به خاک، در وسط این مغاک
طینت و این ذات پاک، حیف رود بر فنا!
مزرعه ی ماسه ای، سیر نگردد ز آب
گر چه تقاضا کند، چاه برایش شِفا
هر چه زمان بگذرد، پخته شود میلِ خام
این عددِ بی زبان، شیر کند گربه را...
عبرتِ مردم شود، تا که بپوشد کفن
هر که ندارد حذر، از عملِ ناروا
طعنه مزن اعظما، هر نظر آلوده شد...
سخت به جان آمد از، حسرتِ بی انتها
۱۳۸۰/۴/۳۰