یک بار دیگر من شکستم از درونم نازنینم
در خلوتی من مینشینم در جنونم نازنینم
گفتی رهایم میکنی یک دلهره برجانم افتاد
صد بار دیگر من گسستم از برونم نازنینم
ناگه به من گفتی هراسانی درونت نازنینم
گفتی که میترسد دل تو با فزون ای نازنینم
دنیای من مخفی شده پشت نقاب عینک تو
گفتم که آرامش بگیر از این فسون ای نازنینم
شعری سرودم تا بگویم درد دل را نازنینم
مرهم به درد صادقت بگذار و بگذر نازنینم
حتی اگر فکر جدایی بر سرت زد ناگهانی
یک خاطره از خود بجابگذار و بگذر نازنینم
من صادقم چشمم دگر طاقت ندارد نازنینم
در حسرت یک لحظه دیدارت بمیرم نازنینم
اصلا بیا آتش بزن من را به دست کوچک خود
میسوزم و جان می دهم من از برایت نازنینم
وقتی که مردم گریه را بس کن برایم نازنینم
جسم به غسل آلوده ام را خاک کن ای نازنیم
این آتش جانم که دودش کل دنیا را گرفته
خاکسترش را روی سنگم جا گذار ای نازنینم
وقتی که دفنم میکنی در زیر خاک ای نازنینم
مدیون من باشی اگر اشکی بریزی نازنینم
طاقت ندارد روح من اشک تو سارا را ببیند
آری فراموشم کن و از من رها شو نازنینم
زیبا بود
جسارتا قوافی؟