« خدا جويان »
حكم حق خدا جويان،حكم مُشت وگُرزي نيست
حكم حق نصيحت بود، حكم جهل ورزي نيست
امتداد حكم حق ، روشنـس به هـر ملت
بي جهت حدود آن، بي حدود و مرزي نيست
آخر اي خدا جويان ، حكم حق اصولي شد
بي اصول و بي معنا،هرج ومرج و هرزي نيست
آن خدا كه حكمي كرد ،طرز آن معين كرد
بي حدود و بي معيار، بي مدار و طرزي نيست
حكمش آسمانـي بود ، بر زمين نـزولش كرد
از مدار او ادناس2 ، از مدار ارضي3 نيست
هر كسي زِ حكم حق ، حكم خود كند عنوان
حكم حق كه ميدوزد،اين مگركه درزي نيست
ياوران نـمي شايد حكم حق ، عوض كردن
حكم حق نشان دارد، آنكه نان قرضي نيست
عيش و كيف دنيـا را ، آدم آرزو دارد
آرزوي آدمـهاس ، در حدود مرزي نيست
حكم تو چه نيكويَـس، اي نگار سنگين دل
حكم معنوي باشد ،حكم عيش سازي نيست
ياوران به بازيچـه ، حكم حق نـپنداريـد
آن وظيفه شد بر ما،محكم است و بازي نيست
سربـسر در اين دنيا حكم حق بـجا باشد
حكم اگر بُوَد بي جا ،آن به اين درازي نيست
حكم حق چه مرغوبس،اي نگار4 سنگين دل
حكم حق ره عقلست،جنگ وترك تازي نيست
اي خدا تو شاهد باش،اين حسن چنين گويد
حكم تو هدايت بود، حكم كينه ورزي نيست
٭٭٭
1- روش– قاعده 2- اشاره به (فكان قوب قوسين او ادني) 3- زميني 4- معشوق
زیباااااااااا