چرا افتاده بر خوابت وطن کابوس و بختک ها
کشیده ی شیره ی جانت چرا این هرزه پیچک ها
گُلِ یاس و گُلِ مریم به کنجی بی ثمر بی جان
فضای خانه پرگشته ،،،زِبوی گندِ جلبک ها
،زِباغ و راغ و صحرایت، صدای زاغ می آید
سکوت و بغضِ سنگینی به دل دارد چکاوک ها
نگاهِ خسته ی گل گفت،،خزان خورده گلستانت
نشسته تاجِ نومیدی، به شاخ و برگِ میخک ها
کمی رک باش ای شاعر،کمی آرایه راکم کن
بگو از غصه ی باغ و،،،نگاه تلخِ شاخک ها
بگو از ان عروسک که،عروس پیر سگها شد
بگو از فقر بابایش،،، فدا شد بکر پوپک ها
بگو از قدِّ رعنایی،،،که خم شد زیربی نانی
تورم بار سنگین و،،،بسی تر گشته خشتک ها
نه نان گندمی خوردم ،،،نه دست مردمان دیدم
زدم فریاد بیدادی،،،،گلوله بود وچوبک هااا
غریبه خانه ات برپا،،،خراب از خانه ی ما شد
سرا تاریک و شمع ما ،،به انجا ریخت پرژک ها
ترا رویایِ خوش باید،چو داری تخت پر مِکنَت
نه آشفته شود خوابت،،شوی درگیرِ بختک ها
پرژک ...اشک چشم
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود