سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 23 فروردين 1404
    14 شوال 1446
      Saturday 12 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        شنبه ۲۳ فروردين

        وعده ها میداد ما را تا ثریا میبرد

        شعری از

        رامین محمدیار

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۶:۲۳ شماره ثبت ۹۹۳۴۱
          بازدید : ۲۴۳   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رامین محمدیار

        وعده ها میداد مارا تا ثریا میبرد
        میدهد یارانه ای تا عرش اعلا میبرد
        با کلیدش می گشاید اقتصاد بسته را
        بعد از ان پاروی ملت پول بالا میبرد

        ماکه پرسیدیم  از اوفتح العظیمت کی شود
        وعده ی امروز را تا صبح فردا میبرد
        عاقبت یارانه ای داد و معیشت روی آن
        منتی هم کرده ملت حال،حالا میبرد
        می نهد یک دانه گندم بر کف دست فقیر
        خوشه خوشه حاصلش از جیب انها میبرد
        منتش روی سر ما بود و اما او خودش
        حال، از یارانه را حالا و حالا میبرد

        ما زیاران چشمی یاری داشتیم و یار ما
        شد شریک جیب  ما و تا ابد سر بار ما 
        او ولی نعمت ولی من میکنم یاری چرا
        از زمین بر آسمان میبارد انگاری ،،چرا

        اول هر برج می اید تمام قبض ها
        حال بنشین و تماشا کن بالانس نبض ها
        قبض برق امد پرید از کله برقی ناگهان
        گاز لامذهب که رفته قیمتش تا اسمان
        قبض دیگر امد و دیدم نوشته روی آن
        نفت دریای شمال ارزان ز آب رایگان
        با تمام این نداری  من خودم یک دولتم
        میدهم خرج عیال و بچه ها و دولتم
        خرج دیگر میدهم با خاطری سرد و حزین
        خرج اقازاده  که حالا شده خارج نشین
        قافیه از دست رفت و این غزل  شد مثنوی
        میزند لبخند بر لا تائلاتم مولوی
        بعد لبخندش به او گفتم که ای روشن روان
        اهل عرفانی اگر  ما را بگو سرِّ نهان
        انکه گفته کشورم را تا ثریا میبرد
        وعده ی صادق به ما داداست آیا میبرد؟؟
        خنده ی تلخی زد و او گفت اری میبرد
        میبرد اما یقیننا رو به اغما میبرد
         وعده های این چنین را میشود یکجا شنید
        درد خود را آنکه  پیش اشغر آقا میبرد
        علت این وعده ها هم علتی دارد بدان
        ساقی او یحتمل از جنس اعلا میبرد
        از خدا هم بی خبر باشد اگر یک ناخدا
        کشتی نوح نبی را نا کجاها میبرد
        زین نموده غارت و فحشا و دزدی اسب خود
         فقر دارد کشورم را رو به هرجا میبرد
        قطره قطره آبرو جمع کرده در خانه پدر
        اقتصاد بی پدر آنرا به یغما میبرد
        با زبان بی زبانی داد رندی این خبر
        سیل دنیاو حسن را خواب و رویا میبرد
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰ ۰۸:۳۵
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود خندانک
        مجتبی شهنی
        شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۳۱
        درود فراوان
        بسیار بسیار
        زیبا و عالی
        بود🌺🌸🌺
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        امارفا - آمارگیر رایگان سایت
        1
        در حال بارگذاری