به نام یگانهسرایندهی دیوان آفرینش!
چشمان دنیا:
چشمانِ دنیا، مستِ جادومسلکی هیز است
قلبِ بخیلش، بهرِ خوبیها، بسی ریز است*۱
خالی شدن، از خیزشِ زیبای رویاها
کارِ همین دنیای بیرحمِ جفاخیز است
با بغض میآید نگاهِ زندگی؛ وقتی
میبیند امواجِ جفا، پیوسته سرریز است
سُرمیخورَد پای هر انسانی که میخواهد
محکم گذرگاهی، از این دنیا که خود لیز است
تا میتپد قلبی، چشد، طعمِ گسِ رویا
میبیند اصلا شورِ دل، بسیار ناچیز است*۲
غم میگزاید قهوهی تلخِ وجودش را
شیرینیِ شادی برایش شورشی تیز است*۳
شادی در این دنیا ندارد، جاذبه؛ زیرا
فقرِ بشر، همواره احساسی غمانگیز است
در غم فقط، یک فصل دارد بسترِ هستی
آن هم زمی که، رنگِ آن، همرنگِ پاییز است*۴
ایکاش میشد محو از این دنیا سرای غم
سرزندگی میآمد از نایی که غمبیز است
دنیا گلستانی پر از گلهای دل میشد
آنسان که انسان میسرود از هرچه پالیز است
گلگونِ دل، لبریزِ رویای تپش میگشت
برقِ صفا میجَست، از چشمی که شبدیز است*۵
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
پ. ن:
پارهای از نکات ادبی:
۱* آرایهی واجآراییِ چند واج، در هر دو مصراع بیت نخست بارز است. * عبارتِ: «بسی ریز است»: کنایه از اینکه بسیار خرد و حقیر و ناچیز است.
۲* طعم رویا: استعارهی مکنیه و نیز حسآمیزی. *«گس» و «شور»: ایهام تناسب.
۳* قهوهی تلخ وجودش: تشبیه و حسآمیزی. * شیرینیِ شادی: به وجهی استعارهی مکنیه و به وجهی دیگر، تشبیه و نیز حسآمیزی و واجآرایی (ضمنا کل مصراع دوم بیت ششم، واجآرایی دارد؛ ۴ بار تکرار «ش»). * «تلخ»؛ «شیرین»: مراعات نظیر و تضاد؛ هر دو با «شور» در واژهی «شورشی» و با «تیز»، ایهام تناسب دارند؛ («تیز» در اینجا: تند و سریع: مفهوم مصراع دوم بیت ششم: شیرینیِ شادیِ دنیایی، سریع تمام میشود.)
۴* ترکیبِ: «بستر هستی»: تشبیه بلیغ. * واژگانِ: «فصل»؛ «زم=زمستان» و «پاییز»: مراعات نظیر. * واژگانِ: «غم» و «زم»: جناس ناقص اختلافی. *«آن هم زمی که، رنگِ آن، همرنگِ پاییز است»: نوعی تشبیه مرکّب.
۵* «گلگونِ دل» (دلی که مانند گل قرمز است.)؛ «رویای تپش»؛ «برقِ صفا» و «چشمی که شبدیز است.» (چشمی که چون شب سیاهرنگ است): همگی تشبیه. * ضمنا با توجّه به اینکه «گلگون» نام اسب شیرین و «شبدیز» نام اسب خسرو پرویز بوده است و در بیت آخر این معانی مورد نظر نیست، دو واژهی یاد شده در مفاهیم اخیر با هم آرایهی ایهام تناسب دارند.
-------------------------------
-------------------------------
کلاسِ مِهر:
هر که در، اندیشهاَش، خوبی، رهاست،
تا همیشه، پیشهاَش، عشق و، صفاست!
سینهاَش، از مِهر میگیرد جلا؛
رنگِ آمالِ دلش، رنگِ خداست!
مهربانی بارد از، چشمانِ او؛
در گُلِ احساسِ او، گلبوسههاست!
ساز میسازد دلش، با موجِ مِهر؛
سازِ قلبِ مهربانش، خوشنواست!
از رفاقت، کوک میگردد دلش؛
وز محبّت، نای جانش، پرهواست!
از صداقت، پُر شده، دنیای او؛
دُرّ صدقِ سینهاَش، بس پُربهاست!
میشناسد خوب، قدرِ عاشقی؛
میشناسد قدر، کین گونه، چراست؟
شک نکن در: «عشقِ او»؛ زیرا دلش،
در کلاسِ مِهر، شاگردِ وفاست!*
زهرا حکیمی بافقی (الف-احساس)
پ. ن:
* «مهر» و «وفا» در مصراع پایانی، ایهام تناسبی است به داستان عاشقانهی «مهر و وفا».
سپاس از خوانش مهرانگیزتان!