« مرگ »
بشنويد از من كلامي،عاقبت مرگ است، مرگ
بر همه پير و جواني ،عاقبت مرگ است ،مرگ
گر سكندر بر جهاني ، در تسلط داري اش
گر فريدون زماني ، عاقبت مرگ است ،مرگ
گر وزيري يا دبيري يا فقيري يا غنـي
يا دبير نكته دانـي ،عاقبت مرگ است ،مرگ
گر امير كامرانـي ،مرگ را نتوان چاره كرد
مرگ را مانع نگردد ، گنج و لشكر داشتـن
گر به خدمتكاري خلق جهـان ،كارَت بُوَد
گر به خلقي پاسبانـي،عاقبت مرگ است،مرگ
گر به دشمن فاتح2 هستي يا اسير دشمنـي
يا زِ دشمن در اماني،عاقبت مرگ است،مرگ
خضر(ع)3را گفتن در آن دور زمان مرگش نبود
گر تو خضرِ اين زماني،عاقبت مرگ است،مرگ
گر به درويشـي و سقايـي4 و حال نـا توان
مرگ را مانع نگردد ، حُسن و علم بهتر داشتن
گر تو در كوهي و صحرا ، يا دريا و دشت
يا به اوج آسماني ،عاقبت مرگ است ،مرگ
گر به علم و دانش و فضل و كرامت شهره اي
گر نكو چون عالماني،عاقبت مرگ است،مرگ
گر پي رزق حلال از رنج دستت ،نان خوري
يا از آن مستضعفاني ،عاقبت مرگ است ،مرگ
گر به زُهد و علم و پاكي،بهتري داري به خلق
چاره بـر مرگـت نـدارد ، نام بهتـر داشتـن
گر چه فرد عابد هستي، با دو صد تقوا و علم
يا چنان پيغمبراني ، عاقبت مرگ است ،مرگ
گر به تخت پادشاهـي ، يا كه در منزلگهي
هركجا در هر مكاني،عاقبت مرگ است،مرگ
گر شكوه شاهي و مُلك جهاني ، دست توست
گر تو از مستكبراني،عاقبت مرگ است ،مرگ
اي برادر ! اين دغلكاري بُوَد ، از آدمي
ديگران را نـاتوان و خود را توانگـر داشتن
گر به دنيا ، حكمراني با هـزاران سال عمر
نيست جاودانـي ، عاقبت مرگ است ، مرگ
دانش آموزي به دنيا ،مرگ نتوان چاره كرد
گرچه فغفور5 زماني،عاقبت مرگ است ،مرگ
گر نخواهي مرگ را ،يا از عدم نشناسي اش
مرگت آيد ناگهاني،عاقبت مرگ است ،مرگ
گر به ميـدان پهلوانـي ، تا مدال آري بدست
مانع مرگـت نـشد ، جسـم قويتـر داشتن
گر نكوتـر پارسايـي6، از كمـال و معرفـت
علم ماند جاوداني ،جسم را مرگ است ،مرگ
پارسايـي و شكـوه و سلطنت ، بود از قديم
بر قديمي و جديدي،عاقبت مرگ است ،مرگ
پارسا و زاهد و عابد ، خداي فرد را بـشناختند
حق شناسـي ، نكته باشـد رسـم قرآن داشتن
1- باشد 2- پيروز 3- پيامبر خدا 4- آب دهنده 5- پادشاه چين 6- پرهيزگار- زاهد- عارف
حکیمانه و زیبا بود