در دل دریای وحشی گم شدم
موج سیلی می زند
دستهایت را بدستم می دهی ساحل نشین ؟
جرعه ای آرامشم ده هااااااااااااااااااااااااای مرد :::
موج می خواند برایم باز هم, قصه های نیستی
مرگ می رقصد به پیش چشم من .....
نوبتی باشد اگر, نوبتم گردیده است تا بنوشم جرعه ای از مرگ را
حیف شد آرزوهایم درون نطفه مرد ....
درمیان شوره زار سینه ام , بوته ای از آرزوهایم نرست
سرنوشتم نحس بود
دردهایم در میان سینه ام خودنمایی می کند
ماه بر من خیره است
در دلم آشوب وغم
موج می خواند رجزهای مدام
بر سریر مرگ خوش بنشسته است
نوبتیم گردیده است
ساحل دریا اگر خواهی دلا..... لاجرم باید بنوشی مرگ را
اعتمادی نیست بر دریای دون
لشکری گرداب بی ایمان , کنون در کمین بنشسته اند ..
خاکی ام
قطره ای باران کفایت می کند
کلبه ی کوزه گر برنا کجاست ؟
کوزه ای سازد زمن
تا میان سینه ام , جا کنم دریای از مردانگی
هاااااااااااااای ای خاک وجود , لحظه ایم خاکی است
خاک می نوشم نه آب
قطره ای باران بس است تا بسازم ذات خویش
آب ارزانی ترا ..... دریا بمان .......
عشق ارزانی ی من .....
خاکی ام ......