اینجانب سید هادی سماوی (هدایت گر آسمانی) شعری را که به ران ملخی می ماند به حضرت سلیمانیتان تقدیم میدارم و بدینوسیله روز معلم را تبریک می گویم. با این که خود چندی است به این کسوت الهی مفتخرم خود را خاک پای همه معلمان دنیا می دانم.البته بیشتر آنان که عشق را ترویج می کنند تا علم را...
معلم
در باز شد
وَ عطر گلِ عشق در هوا
مانند ذهن بی کس من پخش شد به ناز
در باز شد
معلمِ کم جان ز غصه ها
با بار حلم و بی خبری از دروغ و آز
با شوق دل که عشق شهادت دهد به آن
با راست قامتی که دگرهیچ از آن نماند!
با یک تنی که دگر تن نبود و بس
با سرعتی که کِبر هم از بیخ او گذشت
با ظلم بی حدی که زمان هدیه داده بود
با محنتی که سایه ی او هم چروک بود
آرام و بی صدا به روی ما لبی گشود:
لبخند زد بسی سرد و دردناک
گویی هزار غصه به دل داده بود جا
شاگرد تنبلی که اواخر نشسته بود
دستی به زیر چانه نمود و به آه گفت
آقا اجازه، پرسش امروز با من است
از خنده ات بگو که چرا تلخ و بی صداست؟
آهی کشید
دلش پر ز غصه بود
چیزی نگفت تبسم دوباره کرد
با آن که روز قبل هزاران نگفته داشت
بی حرفی تمام به رخساره اش نشست
گفتا که هیچ، درد کمر می کند نوا
با ساعتی نشستنِ آرام و هم سکون
با دیدن گلی که ز رخسارتان نماست
آرام می شوم، و دوباره به خنده ام
شادی و شور آید و هم قوّتِ صدا
از این کلام عشق برآشفته شد دلم
رنگ ریا چو زد به بهار کلام خود.
قامت قیام کردم و بی صبر گفتمی
آقا اجازه! گفته ی مولا علی چه شد؟
آنگه که گفت هر چه پسندی برای خود
بر دیگران پسند،که این است راه راست.
گفتا بلی، درست، همین را بگفتمی
آیا خطا نمود معلم از این کلام؟
گفتم بلی به دیده هویدا که این شده
علم و عمل به روز فتاده زهم جدا
دیروز با صدای رسا گفته ای دروغ
منع تمام رحمت ایزد به ماسواست
امروز با صدای گرفته وَ شرمسار
خود از دروغ می طلبی یاری و وفا
گر این دروغ بر تو دهد راحت و رها
پس منع من مکن که به من نیز این سزاست
چندی نمود سرفه که گوید دمی کلام
گفتم خموش راحتِ این جان بی بها
بنشین دوباره کذب نخواهم ز تو شنید
گویم حقیقت تو و آن رنج بی بدیل
جان دلم، تو محرم هر راز این دلی
ای تیغ ابرویت بشود تیر بر دلم
ای قامتت کمان ز ندانستنی چو من
جهل است آنچه تو را در به در نمود
از غصه منی کمرت دردمند شد
این ظلم بی حدی است که گویم عزیز من
شغل تو شغل جمله رسولان ایزدی است
این گونه حق نمک می کنم ادا
شغل تو مشغله ی اول خداست
آنجا که در حضور ملائک و آن لعین
تعلیم خلق کرد و خود ساخت این بنا
ای نازنین معلم و ای بی دریغ رنج
عادت به عشق در نگهت موج میزند
تو عاشقی و عشق فدای سرت شود.
چه زیباست شغل معلمی که کسوت انبیاست
و مگر میشود معم و استاد عزیزی چنین زیبا نسراید