من از شراب عشق تو افتاده ام زپا بس کن تلاوت قمر و شمس و والضحی
من گر نماز صبح به قامت کنم قیام در سر هوای هیچ ندارم به جز خدا
یا رب به آن کلام که سوگند دارمش از دوزخت نترسم و از جمله ماجرا
حور و قصور و جنت اعلی نخواهمی من عاشقم خدای و من نیستم گدا
بوی بهشت، عابد و زاهد کند خراب بوی تو یار، می کند این زخم را دوا
خود واقفی که عشق به آن یار ما چه کرد دیدی چگونه شور فکندی به نینوا
وقتی که ظهر حنجرو خنجر به هم رسید دیدی چه گفت زیر لب و کرد چون ندا
از حور و عین نگفت، چنین راند او سخن یارب امید آن که تو باشی ز من رضا
خون از گلوی عشق که فواره کرد نیز حک کرد نکته ای به بلندای عشق ما
داغ سترگ دیده ام و باز بیش از این خود راضیم که هرچه کنی بر سرم بلا
یارب گواه اینکه من از عشق گفتمی خود این قلم بشد به حوالی کربلا
من از نماز صبح بگفتم وَ عشق یار مجنونکم! قلم! تو شدی باز سر هوا؟!
یارب تمام صحنه گیتی سفید شد! بخشا به عشق، نمازی که شد قضا
اینک نماز در حرم مهر شد ادا حی علی الصلاةجمیعا بکربلا