سازمان یونیسف
سلام . . . . . سلام . . .
به چه نگاه می کنی ؟
چه سود از دیدن کف دستان
دلسوخته ی پینه دوزان ؟؟
چه سود از دیدن اشک کودکانی که
با آستینهای پاره پاره نمی توانند
گونه هایشان را خشک کنند ؟؟
تو چه می دانی که من چگونه
درابتدای تاریخ معصومین
به زمین گَر خوردم .
وقتی به عقب برگشتم
خودم را در انتهای رستاخیز دیدم .
بوته های گَزَنه
بر تن آوارگان پهنه ی گیتی
در بسترهای هوس
به رشد و نمو پرداخته بودند
و رویای پرورش نفرت و زخم را
در سر می پروراندند
و کَکِ شان هم از تکرر گزیدن مکررشان
در عمق آسیب نمی گزید .
آنها مشمول
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ
هستند .
در همان زمان بود که
چشم آئینه شکست و گِریست و گُریست
و به اعماق خاکهای عِلیین
فرو رفت .
در همان زمان بود که
زنان بلاتکلیف دعا
چشم خود را به درهای سوخته
دوخته بودند .
در همان زمان بود که
جوانان و مردان پاک سرشت میهن
ناخداگاه و بی گناه
بر روی پیست زَروَرق
اسکی می کردند
و با بینی های سرخ
به اسنیف تَوَهّم غرق در
تاسف و تالم در حیاط زرنیخ
مویه می کردند .
در همان زمان بود که حقّه های خشخاش
از میان گلهای شمعدانیِ خوشبویِ پاسیو
قد کشیدند و تمام آمال و آرزوها را
به گورها تحمیل کردند .
ای کاش طنین صدای کودکان و مادران داغدیده
چون دُهُل از دور به گوش
سازمان یونیسف نمی رسید
و کمی به ملل ملیّت نزدیک بود .
باقر رمزی باصر