سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        آرش زمان ما

        شعری از

        ایمان فخار

        از دفتر کلاس ا.ول نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۰ ۱۹:۳۴ شماره ثبت ۵۶۰۵
          بازدید : ۱۳۳۸   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ایمان فخار

        این مشق را که الهام و خط سیر اولیه آن را مدیون شعری زیبا از خانم ارجمند هستم با احترام تقدیم می کنم به خواهر خوبم «هدیه ارجمند »

        روزگاری شکست مرز میان
        شد دوکوهه برای ما سبلان

        آن طرف سیل تانک و اژدر بود
        اینطرف سد سینه ی پدران

        آرش آن شیر نوجوان آمد
        که نماید نوار مرزی عیان

        آرشی که نشان مردی داشت
        بازوانی به قدر شیر ژیان

        آرشی با سلاح یا مولا
        روبروی ستاد کل جهان

        آرشی که چو سرو بالا بود
        که کمان کرد قد پیر و جوان

        گفت «ادرکنی» و کشید کمان
        تا شنید اسم رمز «مهدی جان»

        همه دیدند تیر آرش را -
        که وجود خودش درون کمان

        آرش افتاد و مرز پیدا شد
        خطی از خون نوشت :«ای ایران»

        ****

        کاش می شد کمی شوید پیدا !
        منتظر مانده است مادرتان

        بعد سی سال بی خبر بودن
        کم نگشته امید همسرتان

        کاش خطی به دست خط شما
        می رساندم به دست دخترتان

        دختری که پس از شما آمد
        دختری که ندیده پیکرتان

        دختری که کنار قاب عکس
        سالها بوده در برابرتان

        دختری که خودش شده مادر.
        نوه دارید می شه باورتان؟

        کاش می شد پلاک گردن را …
        یا که یک نامه لای دفترتان….

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1