سرور عاشقان
مژده باد ای عا شقـان شور سفر دارد حسين
چون شود فردا زخون تاجی به سر دارد حسين
اين ره جانسوز را بر هر طــــــــــريقی رفته اند
از ميان رهــــــــــــروان راهی دگر دارد حسين
مي نهـــد مردانه سر بر درگــــــه محبوب خود
گفتگو با پيـر خود شب تا سحــر دارد حسين
شير حق را نيست باكی از غم طــــــــوفان راه
اندر اين ميدان بسی شمس و قمـــردارد حسين
خنده می زد با لب خشگيده بر لب تشنـــگان
گوئيــــــا از عا لم محشـــر خبـــــر دارد حسين
اين كبو تر گشتـــه خونين از فـــــرود نيزه ها
در كنارش خواهری خونين جگر دارد حسيـن
دشمنانش نهر علقم را به رويش بستــــــــه اند
چون سكينه نو گلی با چشــــــم تر دارد حسين
خون نمی بارد چرا از د یده افلا كيـــــــــــــــان
بر گلوی اصغرش تير سه پر دارد حسيــــــــن
گفتگوهايش اثر بر قــــــوم سنگين دل نكــرد
صد دريغا دشمنانی خيــــــره سر دارد حسين
تا جدا شد د سـت و بازوی برادر از بد ن
تا قيــامت دست خود اندر كمر دارد حسين
پا ره پا ره پيكر ياران خـود را در کفــش
جای شمشــير و كُـله خود و سپر دارد حسين
در ره ايمان و د ين از جــان پا كش در گذشت
خواهش آزاده بودن از بشــر دارد حسيـــن
مات وحيران مانده عالم زين معمـا سالهاست
با سر ببــــريده بر عالـــم نظــــــر دارد حسين
داد از آن دم کاروان کینــه می افتد به راه
خاک عالم بر سرم بر نیزه سر دارد حسین
ای خوشا بر خواب خونين خفتــگان كربلا
هر دم و ساعت از اين مقتل گــذر دارد حسين
«صادقا» بردرگــه اين خا نه پيشــــا نی بسـای
از كرم بر سائلش مشتــی گُهر دارد حسين
صادق
كيوی1389