من ساکن جنگل سرسبز خیالم
آنجا که باران
روی دست برگها
شعر میریزد
تا با هر ،،
ضرب آهنگش
تمامیت جنگل
بهانه ی رقص بگیرد .
آنجا باران تر میکند
نسترنها
و شکوفه های اقاقی را
روی هر گل سرخ
شبنمی
دست خود را
به گردن_ طراوت انداخته است .
هیچ هیزم شکنی
آنجا حق سکونت ندارد !
سوختنی در کار نیست !
همه گنجشکان خیس
همه شاد
همه جیک جیک کنان
به فکر پرواز .
حتی پروانه ها هم ،،،
دیده ام
دوست دارند
به بوسه ی از باران
جان بدهند
میان این جنگل انبوه
کلبه ای ساخته ام
بهاری
و جنسش سبز
در مسیر راه خود
حک کرده ام
به روی سنگی
که اینجا ،
سنگها هم سنگ نیستند ..
کنار این کلبه ،
بنفشه هایی روئیده است
بنفشه هایی به رنگ سپید
به رنگ عاشقی
به رنگ مهر
بنفشه هایی که رنگ دلدادگی دارند !
جنسشان از عشق
ظرافتشان از عشق
لطافتشان ،
از عشق .
بنفشه هایی
با عطر و بویی نجیب
حس و حالی عجیب
و کل وجودشان ،
بی فریب .
باید باورت شود !
این بنفشه ها
نوازششان
احساس است
عطرشان امید
و خودشان ،
بی خار و خس .
ای مهمان خیال_من
می دانی ؟!!!
من
باران
جنگل
و این بنفشه ها ....
فقط تو را
تو را
تو را
" منتظریم "
مدیر موسس سایت ادبی شعرناب
فکری احمدی زاده (ملحق)