يکشنبه ۲۷ آبان
|
آخرین اشعار ناب سید ظاهر موسوی
|
دربلندای خیالم
تاسحر ازدرد بیدارم
روز ما چون گورتاریک است
قامت جهل است
سایه افگنده
یاکه هزیان می سرایم
درد وتب دارم
آه
بازهم اندیشه ای زشت وکره را
پشت تصویر رصا پنهان نمودیم ما
ماکه می دانیم
خودفریبی تابکی
انتهای دانش دنیاست ناپیدا
ماکه درخوابیم
روزماشام است
شام ما پیدا
من نه هزیان می سرایم
سخت هوشیارم
درشگفتم از چه می بالیم
کاسه ای خالی ؟
سفره ای بی نان ؟
ذهن پرتشویش ؟
کوطبیب من ؟
بازبیمام
هم چو کرکس
دورد مرداری فرود آیم
ماکه انسانیم
جانشین حق
وای برما
از چه می بالیم
خانه ای د و روز؟
چهره ای زیبا؟
ثروت آنی ؟
من نمی دانم
از چه می گویم ؟
چشم نابینا؟
گوش ما بازاست؟
یاکه من دیوانه ام
بازهوشیارم
بازبیکارم
سخت بیمارم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.