در خلوتی برزخنشان بودم
شبسایهها بر من فروگستر
تابید ناگه جان شیدا کرد
با مهر خورشیدی خود خوگر
□
خورشیدرخ، زرچشم، زرّینگیس
اردیبهشتیبو، بهشتیکش
آرام جان، پُربویه، شوقانگیز
نازان، پریپو، خوشسخن، شهوش
□
زیبای جادوبهر جانآویز
شبسوز من شد سوی امّیدم
از چاه برزخ برکشیدم خوش
ماهش شدم او گشت خورشیدم
□
دیدار او اندوه گم میکرد
تسخرزنان بر بوم مرگ امّید
شبنالههای تلخ با من، او
فردانشان، سوپارۀ خورشید
□
میگفتمش عاشق شدی شاید
با غمزهای رندانه میخندید
میپرسم از خود گاه با افسوس
از عشق هرگز پارهبو نشنید؟
□
از خان و مان خویش کوچیدم
ـ شد وعدۀ پیوند سامانسوز ـ
چون کهربایم سوی خود میبرد
خود میشد از من دورتر هر روز!
□
بیهوده دل بستم؟ چه دانستم
کز عشق مانَد سایهای غمرنگ
هرگز ندانستم چرا، وَز کی
شد جان گلرنگش گریزآهنگ
□
گفتم که دود از دل کنم بیرون
گر بینمش امروز و فردایی
دیدم ولی تنها گپم این شد:
آرام جان من! چه فرمایی؟!
□
او رفت و جان چون دانۀ اسپند
رقصد بر آتش روز و شب یکسر
جز آفرین از من نخواهد دید
شادی و مهرش جاودان همبر
□
باشد که هرگز نشکفی چون گل
ای غنچهراز جادُوانیعشق
تابان بمان در آسمان جان
خورشیدسان ای جاودانیعشق
□
آمد بهسر روزان رؤیارنگ
گردد دم افزون مهرم از من دور
نتوان نهفتن راز این اندوه
من ماندهام سوگادل و بیسور
□
نفرین به دل؛ بر این تپان در خون
نفرین برین یکسویهشیدایی
رطلی ده از تلخینهمی ساقی
تا گم شوم از چشم پیدایی!
□
(اردیبهشت 95)
□□□
1ـ سوگادل ترکیبی نوساخته از من است بهمعنای دلغمین؛ دارندۀ دلی بسیار محزون. امید که دوستان شاعر را بکار آید؛ با این آرزو که هرگز سوگادل نشوند.