خوب...

 

ای ماه چهر بر من مسکین بتاب خوب

تا بنگرد ز روی حسد آفتاب خوب

صحرای خواهشم همه درزیر پای توست

مفهوم چشمه ای تو به چشم سراب خوب

پر کن پیاله را تو از آن اعتبارناب

تا حس کنم زدست توطعم شراب خوب

مستم من ازرحیم نگاه تو می کشان

امشب تو در حریم گناهم بخواب خوب

آن خامه ام که درهوس شعر جان دهم

دستی برآورازصفحات کتاب خوب

می دانم از زبان تو جولان نمی دهد

رخش حمایتم همه اندر جواب خوب

معنای خواهشم که تو بازآ در این سرای

ای نازنین که میکشی از من حساب خوب

امروز از رقیب شنیدم که می رود

دل ازکف رفاقت و دود از کباب خوب

محتاج ساعتم که نشیند بروی من

آن ذره ای که میدهدم اضطراب خوب

تا باز افکنم سر خود را در آن زمان

یادآورم فسانه ی عهد شباب خوب

این جا عمارتی است که دل گفته اند از آن

چون می کند زمین و زمان را خراب خوب

میمیرم از هجوم صدای تو عاقبت

چون میکنی به چوب غرورم خطاب خوب