آيت الكرسي چشمانت ديگر افاقه نميكنند اين همه كابوسهاي دلتنگيم را ..
بگذار تا منقرض نشده همه خاطراتت در چنگال رقيبانم ... موميايي كنم ته مانده عشقم را
در اهرام فرسوده سينه ام
آهاي فرعون جانم ..
مرا به دلخوشي اعصاي كدامين پيامبر پير اينگونه در دهان مارها ي دو سر رها كردي ...
دريا ها هم بشكافند مرا پاي رفتن نيست بي روياهايت ....
اينقدر سنگدل نباش ..
بگذار در حريم دربارت تكه استخواني باشم كه دلخوشيش پوسيدن در قدمگاه
خنده هاي توست ...
نگاه كن چقدر زود زود دارم تمام ميشوم در ذهنت ...
ميدانم روزي ديرتر از اين روزها مردماني ميايند و كشف ميكنند اتاقكهاي اهرام سينه ام را
از ديدن موميايي قيمتي عشقم مو در بدنشان زوزه ميكشد ..
و انگاه هر روز غروب به حرمت اين همه عشق مرا تكريم خواهند كرد ...
روزي كه تو در آغوش از ما بهتران سفالي ميشوي در دستان پير مردي هنرمند
و من در موزه حسرت هنوز بايد مواظب عشقت باشم ...فرعون ناخداي من...
××××××××××××××××××××××
درب اين سينه را پلمپ كردند به جرم فروش واژه هاي تاريخ گذشته ...
عشق
محبت
وفا
دوست
تا اطلاع ثانوي نه از من چيزي خواهيد شنيد نه شكوه اي
من دارم خود زني ميكنم
در رگ زمان
تو بمان در بورس خيالي نيست ....
روزي جز من خريداري نخواهي يافت آن روز كه ديگر نيستم ..از حالا تا هميشه هاي
احتمالي به درود .....
تا اطلاع ثانوي تعطيل است ....