شعر كوچه منتخب جشنواره هم بوده چهار سال پيش و من اولين بار تقديم ميكنم اين شعر را به مديران صبور و زحمت كش سايت نابمان استاد ملحق .استاد فراهاني لنگرودي ... استاد استكي و بقيه مديران برگ سبزيست تحفه درويش.....
سكانس يك :
كوچه اي سرد با ديوارهايي سالخورده .. آخرين نگاهمان در هم مي لولد و تو لبخندي
را برگوشه لبت تحميل ميكني
و در عمق كوچه گم ميشوي
سكانس دو:
يادت هست دستانت در دستان من بود و لبانت از شهد ديگري مينوشيد
تو ندانستي و من همان لحظه به ديوار سر خم كردم ..
و باران سخت داشت جاده را ناخنك ميزد...
سكانس سه :
دستانت بوي ديگري ميدهد و من بالا ميآورم همه عشقت را ....
كوچه خلوت شد و من خودم را يك دل سير در زير باران گريستم ...
باران داشت حسودي اش مي شد ناله هايم را
سكانس چهار فلاش بك :
سالها از آن غروب باراني ميگذرد و من باز به يادت افتادم
باز غروب دارد خفه ام ميكند و باران مرثيه ميخواند بي كسي ام را ...
اي يار اي يگانه ترين يار ...
غروب امروز مرا خيس نميكند ....
سكانس پنجم :
اين جا ديگر كوچه نيست با ديوارهاي سالخورده اش كه با هر سرفه فرو ميريزد كمي از خاكش
اين جا گريستن ممنوع است ... اين را خانم چاق مو فرفري ميگويد
هيچ از او خوشم نميايد ...نگاه كنيد باز پيداش شد ...
خانم چاق : آهاي ديونه بيا وقت آمپولت شده ...
من از عصبانيت خنده ام ميگيرد و او بيشتر داد ميزند ...ديوانه ديوانه ديوانه
ام كردي ..و من هي ميخندم
سكانس ششم :
دستم را ول كنيد ديوانه خودتونيد ...
راستي اي يار اي يگانه ترين يار به سراغم اگر آمدي دل نگرانم نباش ...
كوچه همان كوچه هست ...خانه همان خانه ....ديوارها همان ديوار ند
تنها من كمي مرده ام ....
dend