سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        (( عاشـقی شـهریوری ))

        شعری از

        محمد ابراهیم جاذب نیکو(جاذب)

        از دفتر ایران بانو گل است نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۸ شهريور ۱۳۹۴ ۲۳:۰۳ شماره ثبت ۴۰۶۹۷
          بازدید : ۹۲۴   |    نظرات : ۲۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد ابراهیم جاذب نیکو(جاذب)
        آخرین اشعار ناب محمد ابراهیم جاذب نیکو(جاذب)

        بُرجِ میـلادم که  می آید ،  پُـرَم  از  شـاعری
        رَج به رَج گل واژه  مـی بافم ، بـرای دلبـری
        قـدِّ صـد زرگر طلا دارم  بـرایت ، حـورِ من
         گـر  بپوشـی روز میـلادم  لباسـی  زر زری
        در وجـودم  واژه یِ عشـقت تولّد مـی کنـد
        تا صـدایم مـی کنی با غنچـه ای ، نیلوفـری
         پس نَکِـش دامن دگر  از کوچـه های شـعر من
        خاطرم افسـرده گردد،  شـعر من  بی مشـتری 
        عاشـقی کن ،دوسـتت دارم ، که قلبـم مـی تَپد
        بـی تو می گیرد عُروقم ، یک به یک ، از بی بَری
          گوش کن تا  قصـه گویـم از  طلوعـی در فلق
        در حـدیثی واقعـی ،  با اسـتنادی  محضـری  
          
        با تـولّد می شـود آغـازِ هر سـودا ، ولـی  
        صحنه میزان شـد برای عرصـه یِ  بازیگـری
        مـن به دنیـا آمدم ، رفتم ولی از جای خود
        کار من شد زرگری  ، خُنیاگری  ، فرمانبـری
        رنگ من در ابتدا رخشان تر از خورشـید بود
        باد بُردم ، خاک خوردم ، تا شـدم خاکسـتری
        اولـش در کودکـی بـودم ،  نفهمیـدم چـرا
        بعد از آن هـم روزگارم را  گرفتم سـرسـری
        آمـدم بـازی کُنـم نقشـی که از  بَر داشـتم
        تا  زمیـن خوردم  ، فراموشـی گرفتم ، چنبری
        با نَسَـب پیوند خوردم تا دلم  مشـغول شـد
        با  برادر خواهـری ، فرزند ی و هم پیکـری
        تا سَـبَب گشـتی مرا،  اُفتاده ام از بام خـود 
        مفتخر گشتم به عشـقت ، در  مقـام شـوهری
        من از  این بازی فقط گلهای قسـمت  خواسـتم
        تا خطا کردم ،گرفتم سـر به سـر ،  برگی جَـری
        از تبانـی با خـودم  ، هرگـز ندیدم بهـره ای
        بسـته شـد دروازه هـای  دولتم ، از  بت گری  
        ضـربه خوردم ،زخم دیـدم ، پا شِـکستم در بلا
        تا که شـاید باز گـردد با سـماجت، هـر دَری
        آدمـکها  بر دلـم ،  گلهـای غفـلت کاشـتند
        دسـته گل دادم  به آب و ،  می رود تا محشـری
         مـن در این بـازی زمیـن و جـامها را باختـم
        رفتـه بـازیهـای عمـرم ، در کـفِ نـا داور ی
        داورم از جـنس شـیطان بود و من نشـناخـتم
        شِـکوِه کردم از خـدا ، پس کو  عدالت گستری ؟
        دل به دریـا مـی زنم، امّـا به پارو دل خوشـم
        تـا  بیـاندازم ،  به شـهر آرزو هـا ،  لنگـری
        آنچـنان غـرقاب دنیـا ،کِشـتی ام را دور کرد
        یاد بُـردم ، سـاحلی دارم ، جـهان دیگـری
        گوش ماهیهـا همـه در غفلتـم لب دوخـتند
        تا که من باشم ، تو باشـی ، این همه ،  نا باوری
        گر چـه انسـان وارِ گی  را  بی  غلط آموخـتم
        پاک شـد از خاطـرم ، عهدِ اَلَسـت و  برتـری
        تا چهـل دروازه پیمـودم ، ولی با خـون دل
        در خیالم مـی رسـم ،  تـا  انتهـای  بهتـری 
        گر خدا خواهد ، بلندت مـی کند با یک دعـا
        می رسـاند از عـدم ، تا رتبـه یِ ، پیغمبـری
        گر نخواهـد بـی اثر  گردد ،  تلاشِ  اِنس و جن 
        فال تاروتـی و  رَمل و سـاحر  و افسـون گری
        مذهبـی دارم که عاشـق بودنم ، تکفیر نیسـت 
        دسـت هم  باید گرفتن ، در عبـور  از  کافـری
        قصـه گفتـم تا که بشـناسی مرا ، همـزاد  من 
        عاشـقم از جنسِ آدم ، عاشـقی شـهریـوری
        پس بـرایم  ، تا توانی  ،  عاشقی کن ، عاشـقی
        عشـق باید وا کند این عقـده های ، خود سـری
        عشق بازی  واژه می خواهد ولـی با حرف دل
        با زبانی بـی ریا ، در  گوشـه یِ  خَـلوَت تری
        ابتـدا عشـق اسـت، لبخنـدی بزن  تا انتهـا
        حـل شـود این غصه ها ،  با کیمیایِ صابـری
        جاذب نیکـو شـدم ، تا با تو همـراهی کنـم
        در مسـیری پر خطر ، از عمق طـوفان بگذری
        باز هـم با ان صـدای مخـملی ، نامـم ببـر  
        تـا بیـابـم راه دل را  ،  با زبـانی مـادری
        ((جاذب نیکو ))
        تقدیم به همه ی  عاشقان که با  دست و دل و  زبانشان عشق می ورزند ،  که جوهر کمال و مُنتـهای آمال انسان عشق است و  به یقین  خداوندگار  عاشق، عاشقان را دوست دارد  ... دوستتان دارم ، همچو ماهی آب را 
        جاذب نیکو  ، عاشقی شهریوری
        ۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0