(( ماه الماسیِ من ))
ماه دیدم چشم من بر هاله ای حساس شد
ناگهان بر گونه ام ، امواج غم احساس شد
از چه امشب طبل رسوایی به گوشم می رسد
قلب من از این تلاطم ، غرقه در وسواس شد
باز بی تابم ، نمی خواهم که ماهَم گُم شَود
نیک می دانم که در پیکار با نسناس شد
ماه من تابید بر هر کودکی ، در نیـنوا
نور پاکش چیره بر، وسواس هرخناس شد
با لب خشکیده سقا شد که قلبی تَر شود
ماهِ ساقی ، جرعه چین ، بر کوثری از یاس شد
آبِروی آب رفت و بوسه ای حاصل نشد
لب به لب خشکید و سقا بهترین در نا س شد
دست بیعت داد و با خورشید ها پیمان گرفت
سایه ای سنگین برای ، خلق حق نشناس شد
نا برادرهای یوسف ، شهره در قاتل شُدن
بر برادر جان فشانی ، اُسوه در عباس شد
این تناور شاخ طوبی، سایه ساری در بلا
شاخه ی نورانی اش پیچیده بر هر داس شد
از چه بر ماهَم شبیخون می زنی ، ای تیره گی
این قمر، هر تار و پودش با علی مقیاس شد
گر چه صد شمشیر بر مهتابِ هاشم زد قلم
عالَمی ، شَقُ القمر را دید و در انفاس شد
گر حسینـی گشته ای ، جاذب ، بگو از کربلا
بَدرِ زیبایی چرا ، چون خرده ای الماس شد
(( جاذب نیکو ))